فقط مسوولان مقصر نیستند
ما شهروندان هم خرابیم
ما ایرانیها به تکروی مشهوریم تا جایی که مثال تیمهای ورزشیمان زبانزد است. اینکه در ورزشهای انفرادی موفقتریم و در هر ورزشی که نیاز به روحیه کار جمعی و هماهنگی گروهی دارد، چندان به جایگاهی که باید نمیرسیم.
نداشتن روحیهی تعاون و همکاری دسته جمعی در راستای یک منافع جمعی و کلیتر و بالاتر از منفعتهای شخصی و کوتاهمدت، یکی از بزرگترین مشکلات امروز ماست. موضوعی که در سیرجان نیز آشکارا دیده میشود تا شهرنشینی امروزی که بیشتر از هرچیز به گذشت و همراهی و تعاون نیاز دارد، با چالش روبرو باشد. چالشهایی که کم نیستند و حتا رانندگی ما و همچنین نوع فرهنگ دفع زبالهمان مظهری تمام عیار از آن است.
خودخواهی تا جایی غوغا میکند که امروز مشاهده میکنیم چه بسیار خودروهایی که جلوی فروشگاهی که قصد خرید از آن را داشتهاند، درست وسط خیابان توقف کردهاند و دست تمام رانندهها و خودروهایی عبوری پشت سری را گذاشتهاند توی پوست گردو؟!
واقعاً این همه خودخواهی از کجا سرچشمه میگیرد؟ خودخواهیئی که در ابتداییترین شکل خود پا گذاشتن روی گاز ماشین به وقت مشاهد چراغ قرمز جلوهگری میکند! خودخواهیئی که موجب میشود طرف با سگش بیاید توی بوستان و پارک که بچهها مشغول بازی هستند و بعد حیوان خانگی همراه او گوشه گوشهی چمن و وسایل بازی کودکان مشغول دفع ادار و مدفوع باشد و بقیه هم جرات نکنند چیزی بگویند که اگر بگویند، متهم میشوند به اینکه بیکلاساند و قدیمی فکر میکنند!
خودخواهیئی که به شکلهای مختلف بروز نمود دارد. از گذاشتن زباله روی صندوق عقب ماشین و پرت شدنش وسط خیابان که کاری خلاف بهداشت عمومی است و زشت کنندهی چهرهی شهر تا سر کار حاضر نشدن کارمند فلان اداره پس از سه روز تعطیلی!
راستی چرا ما این طوری هستیم؟ اینجا هم تقصیر مسوولان است؟ چرا ما مردم هیچ وقت خودمان را در هیچ چیزی مقصر نمیدانیم؟ آیا ما منفعت شخصی و کوتاه مدت خودمان را به منافع جمع ترجیح نمیدهیم؟ آیا قانون را فقط تا وقتی که به نفع ماست، دوست نمیداریم؟
اگر وقت سبز بودن چراغ برای ما، یکی از چراغ قرمز رد شود ناراحت میشویم اما خودمان هم بارها همین کار خلاف را میکنیم و به این موضوع بیاعتناییم که چنین بیاعتناییئی به حقوق دیگران روزی دامن خود ما را هم میگیرد!
خیلی از ما برای رعایت نکردن قانون، بهانهتراشی میکنیم که مثلا کدام چیز مملکت درست است که حالا ما درست باشیم و درست رفتار کنیم؟ این عذر بدتر از گناه است. شما درست رفتار کن، بعد از دیگران توقع درست رفتار کردن داشته باش نه بالعکس. اینکه موضوع را ربط میدهیم به مسوولانی که دو روز است بر مسند امور نشستهاند تا بگوییم به خاطر مسوولان است که مردم خودخواه و خودسر و خودمحور شدهاند و هیچ با یکدیگر همیاری ندارند، تصور اشتباهی است. بطلانش پیشاپیش مشخص است. شما اگر سراغ نقدهای اجتماعی صد سال پیش هم در ایران بروید، با همین انتقادها روبرو میشوید. صد سال پیش عارف قزوینی تصنیف میساخته که: «ما خرابیم/چو صفر اندر حسابیم» داشته از چه کسانی انتقاد میکرده؟
اینکه ملکالشعرای بهار در توصیف ملت ایران میسراید: «همه چون اصفهانیانِ قدیم/صد نفر زیر تیغ یک افغان» میخواهد از همین روحیهی متضاد با کار جمعی در ما ایرانیها انتقاد کند که صد نفرمان حاضر نیستیم با هم برای یک منفعت جمعی، کار گروهی و دست جمعی کنیم و کامیاب شویم!
حالا ما توقع داریم همشهریان سیرجانی در یک شهر 200 هزار نفری به خاطر روان بودن جریان عبور و مرور و جلوگیری از ایجاد ترافیک، وسط خیابان پارک دوبل نکنند!
جالب اینجاست که اگر پای درد دل کسی که دارد زبالهاش را پرت میکند وسط کوچه و خیابان، یا از چراغ قرمز رد میشود هم بنشینی، معتقد است که این جا جای زندگی نیست و هرچه زودتر اگر میتواند باید مهاجرت کند به یک کشور اروپایی یا کانادا و امریکایی و جایی!
وقتی به او میگویی اگر در آن کشورها که سیستم اعمال قانون قوی دارند مرتکب تخلفاتی از این دست بشود و مثلا مست بنشیند پشت فرمان با او جدی برخورد خواهد شد و به خاطر نقض حقوق دیگران گواهینامهاش مادامالعمر باطل میشود و حتا احتمال دیپورتش وجود دارد. در پاسخ طرف خیلی راحت میگوید که در آن کشورها چون همه با فرهنگ هستند، من هم دست به چنین کارهایی نمیزنم!
این یعنی یعنی تک تک ماها عادت کردهایم دست بگذاریم روی دست و منتظریم همه چیز توسط یک ناجی گل و بلبل شود و دیگران همه خوب رفتار کنند تا ما هم خوب رفتار کنیم! این یعنی با جامعهی خودخواهی روبرویی که خواب نیست بلکه خودش را به خواب زده.
خوابیده را میشود بیدار کرد، خود را به خواب زده را نه. در چنین جامعهای اگر هرکس از خودش و کارهای خرد و حوزهی اختیار کوچک خودش آغاز نکند، هیچ وقت هیچ مساله و مشکلی درست نمیشود زیرا در چنین جامعهای کسی هم بیدار شود که بخواهد به دیگران تلنگری بزند، میشود حکایت میرزا رحیم طالبوف تبریزی روشنفکر عصر قاجار که در پایان یکی از کتابهایش نوشت: «دیدم آنقدر خوابیدهام که اندامم آماس کرده. برخاستم، خانه تاریک، چراغ مفقود، کبریت نیست. در این ظلمت شب کجا بروم؟ چه بکنم؟ تا بیرون از خانه قدم گذاشتم دچار عسس داروغه میشوم. متفکر نشستم، دیدم از خواب بهتر چیزی نیست، سر خود را به بالین گذاشتم و باز خوابیدم...»