سیرجان در سفرنامه ژنرال سایکس انگلیسی
سفر به سیرجان صد سال پیش


ژنرال «سِر پرسی مولسورث سایکس» افسری انگلیسی بود که  از سال ۱۸۹۳ تا سال ۱۹۱۸ شش بار به ایران سفر کرد. او حاصل مشاهدات خود در چهار سفر نخست را در سال ۱۹۰۲ در کتابی با عنوان  «ده هزار میل در ایران یا هشت سال در کشور شاهنشاهی» منتشر کرد.
سایکس در جنگ جهانی اول نیروی پلیس جنوب ایران S.P.R را که متشکل از یازده هزار سوار و پیاده بود جهت تامین امنیت جنوب ایران ایجاد کرد و  یک تیپ آن را در کرمان و دو تیپ دیگر را در فارس و بندرعباس مستقر ساخت.ژنرال قدرتمند انگلیسی در سیرجان با حسین خان بچاقچی جنگ‌های سخت کرد که شرح آنها مجالی دیگر می طلبد.سایکس که به تاریخ و جغرافی ایران علاقه‌مند بود و زبان فارسی هم می دانست، تالیفات متعددی دارد از جمله «تاریخ ایران» و «تاریخ کرمان».
 ژنرال سایکس در ۱۹۴۵ در لندن درگذشت.
سایکس مشتاق دیدارِ سیرجان
ژنرال سِر پرسی سایکس فصل سی و ششم کتاب خویش با عنوان « سیرجان یا کرسی نشین سابق ایالت کرمان*» را با ذکر اشتیاق خود به دیدار از این منطقه باستانی و مهم آغاز می کند:
«... اینجانب به شهر سیرجان از لحاظ اینکه روزی کرسی نشین ایالت کرمان بوده زیاده از حد علاقه مند بودم»
وی در مسیر حرکت خود از کرمان به سیرجان از منازل ذیل عبور می کند:کرمان-جوپار-بهرامگرد-نگار-قلعه عسکر-گیسکان- بافت- کوشک برج- هوشون.
سایکس از فراز تپه‌های هوشون، دورنمای باغهای بَلْوَرْد را مشاهده کرده و در دفتر یادداشت‌های خود می نویسد:«از دور بلورد که باغات آن اکثر در تصرف ایل قرائی است در سمت شمال سلسله جبال مقابل مشاهده می شود»
سِر پرسی سایکس در ادامه روایت سفر خود به سیرجان می نویسد که حاکم، بزرگان و تاجران شهر به استقبالش آمدند و او مقارن غروب آفتاب به سعیدآباد رسید و پس از عبور از بازارهای تنگ و تاریک شهر در باغ مصفّائی رخت اقامت افکند. باغی که او را به دنیای اشعار آسمانی حافظ برد: «صفا و طراوت باغی که برای سکونت ما اختصاص داده بودند شب اول به خوبی احساس نگردید ولی صبح روز بعد خضارت و سرسبزی اشجار زیبای نسترن که غرق شکوفه بود و درخت‌های فراوان گل سرخ که تمام فضای باغ را خوشبو و معطّر می ساخت و نغمات دلفریب طیور و مخصوصاً آواز بلبل و هزاردستان که سامعه را لذت می داد، بی اختیار انسان را به یاد اشعار فناناپذیر حافظ می انداخت.»
راستی آن باغ بهشت آسا که مهمان فرنگی خود را به یاد اشعار آسمانیِ رند شیراز می‌انداخت در کجای شهر واقع بوده که امروز اثری از آن برجای نیست؟
سایکس، آن شب و روز بعد را به کسب اطلاعات درباره سعیدآباد گذراند تا آنجا که: «عشق و علاقه من برای کسب اطلاعات سعیدآباد اندکی رو به تخفیف نهاد ولی از ‹قلعه سنگ› نیز لازم بود اطلاعاتی به دست بیاورم و در واقع نمی توانستم اطمینان حاصل کنم که خوانین محل به قلعه مذکور رفته و اطلاعات صحیحی داشته باشند.»
سایکس که از بی توجهی ایرانیان به تاریخ و میراث فرهنگی خود مطمئن و از صحّت اطلاعات آنها در این زمینه نامطمئن بود، پس از یک روز استراحت در آن باغ دلپذیر شخصاً برای بازدید کرسی نشین قدیم کرمان به بازدید قلعه سنگ شتافت.
دژی دید با آسمـان هم نَـوَرد
ژنرال سایکس به سیرجان از آن جهت که پایتخت قدیم ایالت کرمان بوده، علاقه خاص داشت و به همین دلیل عنوان فصل ۳۶ کتابش را که به سیرجان اختصاص دارد، «یک پایتخت کهن» گذاشته است. او آنقدر به دیدن قلعه سنگ یا همان مرکز حکومتی سیرجان قدیم اشتیاق داشت که قبل از رسیدن به شهر، در فرصت کمی که به غروب آفتاب مانده بود، گشتی شتابناک در قلعه زد و پس از یک روز استراحت در سعیدآباد ، به همراه « خان بهادر» حاکم سیرجان به دیدار تفصیلی قلعه سنگ شتافت.
سایکس با ذکر نام دیگر ‹قلعه سنگ› یعنی «قلعه بیضاء» به  معرفی قسمتهای بازمانده قلعه و خواندن کتیبه‌های منبر سنگی و حمام و سرداب آنجا به یاری ملای محلی می پردازد.او با ذکر سخنان افضل کرمانی درباب عظمت قلعه سنگ و یادآوری این نکته که امیرمبارزالدین محمد میبدی سر سلسله آل مظفر، مدتی در این قلعه محبوس بوده، به ویرانی سیرجان قدیم به وسیله لشکر تیمور اشاره کرده و می افزاید:  مردم پس از آن شهر «بی امیدی» را ساختند و به آنجا مهاجرت کردند و پس از اینکه این شهر هم در فتنه افغان‌ها خراب شد، شهر جدید توسط ‹میرزا سعید› احداث شد.
سایکس این عقیده مردم سیرجان که نام شهر را تحریف شده «سمنگان» می دانند، به درستی رد می کند.
او جمعیت سعیدآباد را ۳۰۰۰ خانوار نوشته و از حاصلخیزی خاک سیرجان و باغ‌های پر درخت و زیبای آن تعریف کرده و از اینکه در هیچ جا تریاک به اندازه سیرجان شیوع ندارد اظهار تأسف می کند.
سایکس سفری هم به پاریزِ سیرجان کرده و از طوایف آن حدود هم یاد کرده:پاریز در ارتفاع ۷۷۵۰ پا قرار گرفته و اطراف آن تمام باغ و دارای ۳۰۰۰ نفر جمعیت است و اگر اولین نقطه ورود مهاجمین و غارتگران فارسی نبود، زود رو به آبادی می گذاشت.
ملاقات با رابین هودِ ایران
ژنرال سایکس برای بازگشت به کرمان از طریق کوهستان و از منازل ذیل طیّ طریق میکند:سعیدآباد-امیرآباد.
چون مشتاق ملاقات اسفندیارخان رییس ایل بچاقـچی بودم به روستای تکیه که مدفن یکی از برادران متعدد امام رضا با نام ‹شاه عبدالرحمن› است، رهسپار شدم.
تکیه ییلاق اسفندیار خان بچاقچی است که به منزله‌ی رابین هود* ایران به شمار می‌رود:Robin Hood of Persia
شاهکار اخیر اسفندیارخان آن است که سعیدآباد را با حکمی جعلی که مدّعی صدور آن از شاه ایران بوده تسخیر کرده، حاکم را اسیر و مالیات شهر را جمع آوری می کند.پس از اینکه عده ای از اهالی سیرجان طغیان و اغتشاش می کنند، اسفندیار خان منشی خود را در حضور آنها فرا می خواند و دستور می دهد که جریان تسخیر شهر و تمردّ مردم از حکم اعلیحضرت را با تلگراف به تهران گزارش کند! این ترفند، مردم را متقاعد می کند که او قطعاً حکم دارد و سرانجام «رابین هود» با چندین کیسه پول شهر را ترک می کند.
آنچه سایکس در باره قیام اسفندیار خان بچاقچی نوشته است همین است. شرح این قیام که از وقایع شگفت تاریخ معاصر ایران است در منابع دیگر مخصوصاً تاریخ کرمان وزیری به تفصیل آمده است.
آنچه که همه منابع بر آن اتفاق دارند، ظلم و ستم بیش از حدّ ‹علی اصغر خان میرپنجه حاکم سیرجان› است. ماجرای این قیام و پی آمدهای آن از جمله کوچ طوایفی از بچاقچی به سایر ولایات و مواجهه افشار و بچاقـچی، محتاج تحقیق بیشتری است.نکته قابل ذکر در این ماجرا نقش ‹میرزا خوبیارِ نُوکی› پسر ‹مختاربیگ ساری سعدلو› است.
حکم جعلی تسخیر سیرجان توسط او نوشته میشود. وی منشی اسفندیارخان و شخص دوم بچاقـچی بوده است: مردی دلیر، باسواد، خوش خط و سخنور: زبان اسفندیارخان.
 نبرد با پسر رابین هود
زمانی که ژنرال سایکس در روستای ییلاقی تکیه، در چهارگنبد سیرجان مهمان اسفندیار خان بچاقچی بود، «حسین خان» پسر او که بعدها لقب «شجاع السلطان» یافت و به «اسطوره بچاقـچی» بدل شد، کودکی 9 ساله بود. باری چرخ زمان به تندی چرخید و سال ۱۹۱۶ میلادی رسید: اوج جنگ اول جهانی.در این سال فعالیت آلمان‌ها در ایران شدت  گرفت و احساسات ضد انگلیسی مردم در جنوب فزونی یافت.انگلیسی‌ها احساس خطر کرده دست به کار شدند. ژنرال سایکس از بندرعباس به سمت کرمان راه افتاد و از دولت فخیمه تقاضای توپخانه و نفرات مسلح کرد و وارد کرمان شد. با آمدن او کار بر نیروهای ضد انگلیسی در کرمان سخت شد.
«عبیدالله افندی» سفیر عثمانی در افغانستان و «برکمان» قونسول دولت آلمان در کرمان و «دکتر چوتوراس» رئیس هیأت اطریشی مقیم کرمان که بر علیه انگلیس فعالیت می کردند، با تعدادی همراه تصمیم گرفتند به شیراز بروند. «سردار نصرت» رئیس قشون کرمان که طرفدار انگلیس بود تلاش کرد تا این گروه را دستگیر کند.
«حسین خان بچاقچی» امّا چون شاهین سر رسید و کاروان متّحدین را با خود به قله کوه‌های چهارگنبد برد. حسین‌خان که از اوان نوجوانی با محافل آزادیخواهان و دموکرات‌های کرمان آشنا شده بود دل در گرو «مهر ایران» و به تبع آن دوستی آلمان‌ها داشت. اسلام دوستیِ خان نیز همسنگ ایران دوستی اش بود. حضور عبیدالله افندیِ مسلمان در کاروان متحدین او را در برابر وظیفه اسلامیش قرار می داد. تصمیم خودش را گرفت:
سایکس که خبر را شنید، یک گروه ۱۴۰ نفره هندی با یک توپ و دو گروه ۵۰ نفری به فرماندهی «ماژور واگستف» به دستگیری حسین خان فرستاد.
این عدّه چون نتوانستند حسین خان را دستگیر کنند، به بَلوَرد رفتند و خانه او را غارت کردند. حتی از سر درختان باغ هم نگذشتند. آنها را بریدند.
حسین خان به داراب رفت و پس از دو هفته برگشت و با چند تفنگچی زبده و همکاری مردم سیرجان شهر را تصرف کرد. انگلیس‌ها به شهر حمله کردند و جنگ درگرفت. مهاجمین بیگانه ۲۲ نفر تلفات دادند. زمانی که آنها سعیدآباد را به توپ بستند، حسین خان شهر را رها کرد و به فارس رفت، به داراب.انگلیسی‌ها از اعیان سیرجان ۱۴۰۰ تومان گرفتند: خونبهای کشتگان خویش.تعداد نفرات متحدین حدوداً هشتاد تن و نگهداری آنها برای حسین خان دشوار بود. لذا اکثریت آنها به شیراز رفتند، و در آنجا گرفتار قوام الملک شدند که به تازگی بر آزادیخواهان شهر تفوّق یافته بود.عبیدالله افندی و قونسول آلمان در کرمان اما با حسین خان ماندند و او آنها را در زمان‌های جداگانه با اسب از راه کویر به تهران برد و به سفارت عثمانی و آلمان تحویل داد.
حسین خان پاداشی را که دولتین آلمان و عثمانی می خواستند تقدیمش کنند با این استدلال رد کرد :
من وظیفه ایلی، ایرانی و اسلامی خود را انجام داده ام.
سایکس هم از کرمان به شیراز رفت و پلیس جنوب را تاسیس کرد.او بعدها در کتاب تاریخ خود نوشت:خبر پیروزی ما در جنگ سعیدآباد، به طور مبالغه آمیزی در جنوب ایران پیچید!اگر سایکس زنده بود از او می پرسیدم:ژنرال!
با کدام منطق نظامی در جنگی نابرابر بین ۲۴۰ نفر نیروی رزمی مجهز به توپ با  ۳۰ مرد عشایر، آنگاه که گروه پرتعداد ۲۲ نفر کشته می دهد و از گروه کم نفر حتی یک تن هم زخمی نمی‌شود، گروه نخست را پیروز می خوانی؟
ها!  ژنرال سِر پرسی مولسورث سایکس؟!