در حاشیه برگزاری برخی نشستهای رسانهای در سیرجان،
موج سواری خبری، مخالفت سرسری
این نوشته یک خودمشتمالیست. یک سوزن به خود در کنار زدن جوالدوزها به دیگران در همهی این سالها. این اعتراف را میکنم تا بعد نگویید که حکماً فلانی هم ها ! و یقین سبیل این یکی را هم چرب کردهاند. واقعیتش چند ماه است که جملهی «خدا پدر مادرتونِ بیامرزه» توی سرم میچرخد! و با خودم میگویم آخر بیامرزد یا نیامرزد هم حالا چرا باید در نشستهای خبری با مسوولان و در گزارشهای شهری و اجتماعی و فرهنگی بیامرزد؟!
در سالهای اخیر به دلایلی مثل ورشکستگی جامعهی ما در مسایل فرهنگی و اقتصادی، دست روی هرچیزی میگذاری به درجهای از سطحینگری فروافتاده است و هر معنایی از درون خودش تهی گشته و هر حکمتی سخیف شده است. یکی از عرصههایی که به دامن این سطحینگری و سخافت افتاده، عرصهی رسانهها و خبرنگاری و روزنامهنگاری آنلاین است.
رقابت برای جذب فالوور
موجسواری بر روی خواستههای رنگارنگ و گاه متناقض مخاطبان و رقابت بر سر جذب حداکثری فالوور موجب شده که بیشتر فعالان رسانهای حتا تا سطح منتقدان و تحلیلگران به دام نوعی پوپولیسم و مردمفریبی بیفتند و دیگر جنس نقد و تحلیلشان بویی از واقعیت نبرده و بازتابی از مشکلات قابل لمس جامعه نباشد.
از مردم هم که نه تنها نمیتوان توقع سواد رسانهای چندانی داشت تا بخواهند متوجه این نوع دو دوزه بازی رسانهای بشوند که حتا بالعکس عوامالناس را این نوع مخالفخوانیها خوش میآید! چنان که گویی در هوای دعوا هستند به عشق خود دعوا. از مقولهی هنر برای هنر!
برای چنین رفتاری در رسانههای مختلف و استقبال فراوان مخاطبان، مثال زیاد است. یک نمونهاش اینکه مشخص نیست جهت اقتصادی رسانهها چیست؟ آیا طرفدار دخالت گستردهی دولت در اقتصاد هستند یا مخالف ورود دولت به بازار؟ اگر اولیست پس چرا با اقتصاد کوپنی و سهمیهای و یارانهای سر انتقاد دارند؟! و اگر دومیست چرا بلافاصله پس از حذف ارز 4200 تومانی و سهمیهها و انواع اقسام یارانههای دولتی بر روی کالاهای مصرفی و خدماتی ائم از اساسی و غیراساسی، فریاد انتقادها بلند میشود؟!
جنس سلبیریتیها که در این میان مشخص است. در هر صورت هوادارانی دارند که ناچار برای خوشامد طیفی از آنان ناچار به هر تناقضگویی میافتند و هر جفنگچاری را به هم میبافند.
اما این میان چرا روزنامهنگار و منتقد و تحلیلگر مملکت از داخلنشین تا خارجنشینش و از موافق دوآتشه تا مخالف معاندش، بایستی تا این همه ناپایدار و در نوسان باشد تا جایی که هر نوع قدرت عمل و اکت و تکاپوی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... را از هر نوع دولت و مدیر، در هر بخش دولتی و نیمهخصوصی سلب کند؟ و حتا کار تصمیمگیری برای مشکلات ریز و درشت کشور را به فلج مغزی میکشاند!
انگار تنها چیزی که برای هیچ گروهی مهم نیست منافع ملیست. نه انصافی، نه دلسوزیئی و نه حتا توافق بینابینی بر سر موضوع دارای اختلافی در جامعه.
چنین شرایط بغرنجی در تاریخ ما باید سابقهی زیادی داشته باشد که زیست فرهنگی ایرانیان را دوگانه کرده و دوگانه نگه داشته است و گواه عیان آن امثال همین جملهی مشهور «کجدار و مریز» است که از ذات متناقض زندگی در این مرز و بوم پرده میدارد. کاسهی پری را کج نگه بدار و مریز! مگر امکان دارد؟ مگر شدنیست؟
همین است که هیچ وقت هیچ مشکلی حل نمیشود. مشکلات فقط پوشانده میشوند. انکار میگردند. میروند زیر خاکستر. برای همین است که جنس درد ما با درد حافظ در هفت هشت قرن پیش یکی است وگرنه این حوادث مرگ و میر و دیالیز در بندرعباس چه معنایی میدهد؟ چنین زحمت و تاوانی به قول حافظ به خاطر یکی جرعه! اصلاً منطقیست؟ شاید هیچ کس خاصی هم مقصر نباشد جز ذات بغرنج فرهنگ ایرانی و زیست دوگانه و حتا چندین و چندگانهاش! سالهای سال مشکلات ما هم هستند و هم نیستند. هم احساسشان میکنیم و هم نمیبینیمشان.
دلیل اولش به خود ما برمیگردد
مایی که اصلاً نمیفهمیم چه میخواهیم؟ و اگر میفهمیم حاضر نیستیم پایش همه جوره بایستیم! ما فقط و فقط مخالفیم! کریخوانی را دوست میداریم. مخالف بودن مد شده. کلاس دارد. یک جورایی باکلاس است که بگویند فلانی روشنفکر منتقد و اپوزیسیون است و هیچی از این ساختار را قبول ندارد. تازه خوبیاش این است که این طور همیشه منتقد بودن نه تنها هزینهای ندارد که نفع شخصی هم به بار میآورد.
درحالی که جانب انصاف را رعایت کردن و خط و مرز فکری مشخص داشتن، دردسرساز است و حفظ استقلال فکری و آزادی عمل بدون درگیر شدن در موجها، بهای سنگینی میتواند برای آدم داشته باشد که کمترینش انزواست.
بنابراین مهم است که اگر رسانهای را دنبال میکنید، آن رسانه تابلو داشته باشد. شناسنامهدار باشد. خط و مشی خودش را برای شما مشخص کند. یک بام و دو هوا که نمیشود. هم شما باید بفهمید چه میخواهید و مطالبهتان چه پیامدها و هزینهها و منافعی دارد و هم رسانهای که دنبال میکنید و دنبال میشود!
اینها را برای این مینویسم که کارنامهی غیرقابل دفاع رسانهها را در این سالها میبینم. در کنفرانسها و نشستهای رسانهای میبینم؛ اشتباه گرفته شدن بازجویی را با مصاحبه، پیشنهاد را با آرزو، انتقاد را با سلیقه، پرسشگری را با وراجی و مطالبهی واقعی را با هر دم یک رنگ شدن و هرباز چیز متفاوت و متناقضی خواستن!
برای همین است که جملهی ما منتشر نکنیم و ما دنبال نکنیم، یکی دیگر منتشر یا دنبال میکند و از شتاب زندگی و خبر در این عصر جا میمانیم، توجیه بچگانهای بیش نیست. آنچنان که همه جور کالایی در این عصر هست و وجود دارد، آیا ما بدون توجه به نیاز واقعیمان باید همهشان را بخریم؟ شدنی هست اصلاً؟ هدر رفت پولیاش به کنار! عمر هدر رفته را چه کنیم؟
همکاران، همشهریان و هموطنان در هرجا که هستید، باور کنید این راهش نیست.
مثلاً برگردیم به سالهای مشروطه که جنبشی برای پس گرفتن قدرت و مسوولیت از شاه بود در کنار حفظ احترامش اما روزنامهنگاران و انقلابیونی داشتیم که فکر میکردند حالا که مشروطه کردهاند باید در جرائد فحش ناموسی برای محمدعلیشاه بنویسند! حالا شما بگویید؛ مجلس را کی به توپ بست؟ محمدعلیشاه، کلنل روس یا خود مشروطهخواهان؟