سه شنبه, 09 خرداد 1402

شماره 742 مورخ 3 خرداد 1402

حساسیت جامعه بر حضور گسترده اتباع افغانستان در سیرجان؛
مهاجر‌دوستی در عین نگرانی


از نماز عید فطر در پایان ماه رمضان امسال بود که دوباره جامعه ما روی حضور گسترده اتباع افغانستان حساس شد. سپس با اتفاقی مثل ماجرای قتل چندین نفر توسط یک مرد افغان در رفسنجان، باز هم نگرانی و تشویش جامعه از ازدیاد افغان‌ها شدت گرفت.‌ ازدیادی که بخش زیاد آن محصول به قدرت رسیدن طالبان در کشور همسایه بود تا بسیاری از فارسی‌زبان‌ها و حتا پشتوها به دلایل ناامنی‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و کمبود شغل در کشور خودشان، به صورت غیرمجاز از مرز رد شده و به سرزمین ما آمدند و بسیاری‌شان نیز در استان کرمان و شهرهای ثروتمند و پسته‌خیزی مثل سیرجان و رفسنجان در هوای یافتن کار یدی خوب ساکن شدند‌. اما آیا آن‌ها به جز کار یدی‌شان که مورد نیاز جامعه‌ی ماست، ارمغان‌های دیگری هم برای جامعه‌ی ما دارند؟

نظرهای متفاوت سیرجانی‌ها
برخی همشهریان نگرانند و برخی بی‌تفاوت‌اند یا اصلاًً می‌گویند جای نگرانی ندارد. حتا گاه در اماکن عمومی شاهد طرح مباحثه میان همشهریان در این باره هستیم.
مثل مادر و دختری که توی تاکسی نشسته‌‌اند و در این باره با راننده مجادله می‌کنند: «معلوم نیست این دولت چه خیالی در سر داره. چرا مثل قبل افغانی‌ها را دست به سر نمی‌کنه که بروند کشور خودشان؟! برایمان شر نشوند. به زودی سیرجون رو افغانی‌ها صاحب می‌شوند!» اما راننده که به نظر می‌آید دانشجو و درس خوانده است، با آن‌ها مخالف است: «بابا این خودبرتربینی شما رو نسبت به‌یک‌ قوم دیگر نمی‌فهمم!
چرا خودمان را برتر می‌دانیم؟
 ملاک این برتری‌شماری چیست؟
آیا سرمایه‌ی عاطفی انسان‌ها همچون سرمایه‌ی اقتصادی‌شان تمام می‌شود؟
 چرا ما ایرانی‌ها نسبت به افاغنه که اتفاقاً با هم ریشه‌های مشترک داریم، احساس برتری می‌کنیم و این را در رفتارمان اغلب با آزار و اذیت نشان می‌دهیم؟
آن هم افاغنه‌ای که تا همین یک قرن پیش و قبل از مرزهای تحمیلی انگلیس به ما، هم‌وطنم‌مان به شمار می‌آمدند و حتا هنوز نیز هم‌زبان‌های ما هستند.»
اما مسافر زن طوری به راننده نگاه می‌کند که انگار نه حرفش را فهمیده و نه قبول کرده است و از نظرش او یک جوان روشنفکر خام است که معلوم نیست چرا راننده تاکسی شده!
تزریق حس تبعیض
چند سال پیش گزارشی در سخن‌تازه تهیه کردیم از مغازه‌ی کفاشی‌ نارنجی رنگی که روی درش نوشته بود: «کفاشی هیبت»‌.
سر نبش یک کوچه در یکی از بلوارهای سیرجان. یک مغازه‌ی کوچک مثلثی شکل با انبوهی از کفش و بند کفش و نخ و سوزن. او  از پسرش می‌گفت که غرق شده و فوت کرده است.
 با اندوه و اشکی که چنین مواقعی در چشمان یک پدر جمع می‌شود، سری به اندوه تکان می‌داد:  هیبت پسرم صاحب این کفاشی بود. با خواهرش و زنش و دوتا بچه‌اش رفتن سلطان پیرغیب.
 نزدیک سد اسطور. دخترم می‌گوید کباب‌مان را خوردیم، بگو بخندمان را کردیم و می‌خواستیم به خانه برگردیم که هیبت گفت من می‌روم شنا. گفت تا وقتی شما وسایل را جمع کنید، من برگشتم. هیبت رفت و در وسط آب جایی که عمیق بود گرفتار شد.»
پدر هیبت از قول زن هیبت روایت می‌کند که چند خانواده در نزدیکی این ماجرا نشسته بودند و دست و پا زدن هیبت را نگاه می‌کرده‌ند: «التماس‌شان کردیم اما هیچ کدام از جای‌شان بلند نشدند حتا اگر یکی دلش به رحم می‌آمد و می‌خواست به داد ما برسد کناری‌اش می‌گفت بشین خون به گردن نگیر.»
یکی از مشتریان کفاشی که به نظر می‌رسید او نیز افغان باشد و از دوستان این خانواده، می‌گفت: «چون افغان بودند کسی نیامده کمک و گرنه اگر ایرانی بود، نمی‌مُرد.» پدر هیبت در ادامه‌ی حرف مشتری‌اش می‌گفت: «آن روز عروس و دخترم چادرهای‌شان را به هم گره زده‌ بودند و به سختی هیبت را از آب کشیدند بیرون. زنده بوده و تا ده دقیقه نفس می‌کشیده اما باز هم کسی نیامده کمک و از دنیا رفته.»
هیبت بیست و یک سال داشته و صاحب این کفاشی بوده. کفاشی‌ئی که دیگر پدرش آن را می‌چرخاند. پدر هیبت می‌گوید: «هیبت دوتا بچه داشته که الان با مادرش و ما زندگی می‌کنند.»
بحث تبعیض هست و نیست
یک جامعه‌شناسان درباره‌ی تاثیر جنبه حقوقی ازدیاد اتباع افغان در ایران بر اجتماعی نشدن ‌آنان و خو نگرفتن مردم ایران با آن‌ها نوشته: مهاجرپذيري و مهاجرناپذيري يك بحث حقوقي محسوب مي‌شود به اين دليل كه فرايند پذيرش افاغنه در ايران يك فرايند تدوين شده مشخص و در قالب بندي مشخص نيست يعني مشخص نيست که آنان پناهنده‌اند یا مهاجر؟ مشخص نيست قاچاقي آمده‌اند یا قانونی؟ به همين دليل به لحاظ حقوقي جايگاه خاصي ندارند.
مسئله دوم اینکه در خیلی از كشورهاي ديگر روي فرهنگ ميزبان كار شده است. يعني جامعه‌ی میزبان، فرد مهاجرت کرده به کشورشان را به عنوان نيروي كار پذیرفته و مهاجران را به عنوان کسانی که دارند به توسعه‌ی كشور میزبان و پيشرفت آن كشور کمک می‌کند، به رسمیت شناخته می‌شوند.
 وقتي قوانين مهاجرپذيري در كشوري وجود دارد مثل باز كردن حساب بانكي، گرفتن گواهينامه، مثل ادامه تحصيل و مثل استفاده از اعتبارات بانكي و استفاده از امكانات رفاهي، قطعا افراد مهاجر هم به خاطر داشتن حقوق یکسان داراي يكسري احترام هم مي‌شوند.
شايد جامعه‌ی ميزبان با مهاجران احساس راحتي نكند يا جامعه‌ی ميزبان در مورد آن‌ها نتواند هيچ موقع تعصبات را كنار بگذارد اما به هر حال بخشي از جامعه مي‌شوند و در جامعه هضم مي‌شوند.
 این اتفاق درباره افغان‌ها تاکنون در ايران نيفتاده. يعني تا حالا قوانين مشخصي تدوين نشده است.
مثلا یک افغان در بحث خدمات بانكي، گواهينامه گرفتن، جابجا كردن پول و... در ایران مشكل دارد.
 خرید و فروشش را با نام و کارت بانکی که مال صاحب‌کارشان است و در اختیارشان گذاشته انجام می‌دهند. حتا افغان‌هایی که در رشته‌ای تخصص دارند و  نخبه‌اند و یا ثروتمندان‌شان برای خرید و فروش مشکل دارند.
 شاید برای همین جامعه‌ی ايراني این افراد را نمي‌پذيرد و نگاه جامعه به اين افراد مثل كسي‌ست كه مي‌خواهد اینجا را تصاحب كند و منابع ملي را به زور براي خودش استفاده كند.
دلیل دیگری که مهم است این است که آن مهاجران از چه جامعه‌ا‌ی می‌آیند و رسانه از آن‌ها چه تصوری برای ما ساخته. اگر مثلاًً این آدم‌ها از نروژ -کشوری که در آن جنگ نیست و صلح است و امکانات رفاهی دارند-آمده بودند، آیا برخورد ایرانی‌ها همین بود؟
حتماً احترام بیشتری داشتند. کما اینکه بسیاری از چینی‌ها که الان در ایران مشغول کارند، به واسطه‌ی صنعت یا معادن احترام ایرانی‌ها و کرمانی‌ها بهشان بیشتر است. چون تصور این هست که این افراد متعلق به جامعه‌ای پر از افراد توانمند هستند. پس اینجا نگاه ابرقدرت‌ها در این موضوع موثر است. فرض بر این بگیرید که چینی‌ها در ایران همین کارهای افاغنه را انجام بدهند، این قدر بازتاب ندارد.
پس در واقع ما به شخصیت و مدنیت فرد کاری نداریم و به آن نیست که احترام می‌گذاریم. بلکه تحت تاثیر پندار عمومی از ملت‌ها و تصویری که رسانه‌ها از آنان ساخته‌اند، هستیم.
به اضافه‌ی اینکه ممکن است حتا بخشی‌اش برگردد به عدم حساسیت افراد نسبت به همنوعان خود. جامعه‌ی ما نیز که در دوران زوال اخلاق به سر می‌برد. یعنی حوزه‌ی مسوولیت فردی و مسوولیت اجتماعی به قدری کاهش پیدا می‌کند. زنجیره‌ی انسانیت قطع می‌شود.
 البته نمی‌توان وجود رگه‌هایی از نژادپرستی و تبعیض ناشی از آن را در جامعه رد کرد. دلایل ایدئولوژیک هم دارد. وقتی رسانه‌های ما سعی می‌کنند از خودمان چهره‌ی شاخص‌تر و بالاتری بسازند. وقتی این تفکر وجود دارد قطعاً ما خودمان هم در واقع در سطح فردی و سطح خرد این تصورات غالبی و القا شده را ناخوداگاه ذهن‌مان جا داده‌ایم و براساس آن رفتار می‌کنیم.
نگرانی ناشی از اختلاف فرهنگی و مشکلات امنیتی ربطی به تبعیض نژادی ندارد
اما برخی همشهریان سیرجانی نیز نظر دیگری دارند: "در تلویزیون از هر شبکه ایرانی یا خارجی با هر خبرگزاری هیچ وقت درباره افغان‌ها خبر مثبت توزیع نشده. قتل، قاچاق، جنگ، آشوب، طالبان و... همیشه با اخبار مربوط به افاغنه همراه بوده. حالا ولو اینکه زبان‌شان با ما یکی باشد و در شعر و مذهب و مفاخر و مشاهیر مشترکات زیادی با ما داشته باشند، این اشتراکات نمی‌توانند ما را به هم وصل کند.
 به اضافه‌ی این موضوع که بحث اختلافات عقیدتی نیز وجود دارد که نمود آن در ظاهر چهره و تفاوت برگزاری مراسم و مناسک و پوشش هم دیده می‌شود که جامعه ما را از اجتماع آن‌ها دور می‌کند و همین طور حس ترس و بیمی هست نسبت به اینکه یک اقلیت به مرور تبدیل به اکثریت شوند و از دل این اتفاق خشونت عقیدتی سر بزند. به همین دلیل شاید بحث فقط نژادپرستی نباشد."
این همشهری با اشاره به انگیزه‌ی عقیدتی در اتفاقاتی مثل قتل دو نفر در حرم امام‌رضا(ع) در مشهد می‌گوید؛ احتمال بروز این کارهای تکفیری است که آدم  را از افزایش جمعیت مهاجران افغان در سیرجان نگران می‌کند و گرنه اگر بحث نژادپرستی بود چرا وقتی تعدادشان به مراتب کمتر بود، جامعه این حساسیت را نداشت؟
به نظر این همشهری، مراجع تصمیم‌گیر کلان کشوری، استانی و شهری در زمینه‌ی تقش تغییرات جمعیتی بر میزان امنیت باید به این نکات فکر کرده باشند.

ضمیمه این شماره