در نقد یک ویژگی اجتماعی در رفتار ما سیرجانیها؛
خود مشت و مالی و خود بدی
حسی که بیشتر اوقات از رفتار و گفتار همشهریان سیرجانی نسبت به خود میگرفتم و به غلط تصور میکردم رفتاری خاص با شخص من است را اخیراً با کمال تعجب دیدم که شخصیت فرهیختهی مشهوری در سطح و اندازهی ملی مثل احمد زیدآبادی نیز تجربه کرده است. زیدآبادی اخیراً در صفحهی تلگرام خود از تخریب شخصیتی خودش توسط یک همشهری نوشته بود که در واکنش به مواضع سیاسیاش ابراز شده بود. یا بهتر است بگویم ابزار شده بود برای سرکوفت دادن به او.
"یه این پسرو مندلی رِ بیخودی بزرگش کردن، ئی هچّی نیس! ئی بچه که بود مادرش روزا قالی میبافت و شبا هم پشت گود کارگه مینشس تا کرباس ببافه. ئی خودشم هر ظهر نون خشک میخورد. اینا زورشون نمیرسید یه اوگرمو درست کنن. اگه پیازی پیدا میکِرد که بگیره پشت نونش همچی خوشال میشد که نگو! ولله ئی هچّی نیس! همیجور الکی بزرگش کردن.
ئی چون تو مدرسه شاگرد اول بود معلما لوسش کرده بودن و زبون زدی میکِرد. یه روز اومده بود تو باغ ما کار کنه زبون زدی کِرد. پدرم پنج تا مرِّ انار تو شوناش خرد کرد. حقشم نداد. گرگِه کنون رفت خونه شون. ئی همچین آدمی بود. الانم هچی نیس. همیجور الکی بزرگش کردن. یه ئی اصلاً کِوش نداشت که. از بس فقیر بودن با پا لق ایوَر اووَر میرفت!"
همهی ما سیرجانیها در هر جایگاه اجتماعی و طبقهی اقتصادیئی بارها از این جتس حرفها را دربارهی خودمان شنیدهایم. یا پشت سرمان گفته شده و به گوش ما رسیده و یا در منازعات پردهی رودربایستی دریده شده و آدمها حرف دلشان یا بهتر است بگویم کنه تفکر پوسیده و نگاه تبعیضآمیز و خودشیفتهی "ما ها و بقیه کا" را رودرو علنی کردهاند. در سیرجان پولدار شده باشید و سابق بر این ففیر بودهاید، همیشه نقل محفل مردم هستید که فلانی تا دیروز فلان خدمت پست را ارائه میداد و حالا برای ما آدم شده. اگر مدیر جایی شده باشید باید از کنار کنایههایی مبنی بر اینکه فلانی تا دیروز چای بریز بهمان اداره یا شرکت هم محسوب نمیشد، رد شوید و سایهی سنگین این حرفها روی دلتان سنگینی کند.
اگر در رشتهی کاری خودتان، کار خود را توسعه داده باشید، همیشه تمسخر اینکه فلانی از یک جای محقر شروع کرده پشت سرتان وجود دارد. باورتان میشود که ما سیرجانیها این جنس حرفها را حتا پشت سر نماینده و اعضای شورای شهر و شهردار و فرماندار هم زدهایم و من برای هرکدام جملهی نمونه و آماده در آستین دارم؟ واقعا کی میخواهیم این حرفها را تمام کنیم؟ تا کی میخواهیم با این حرفها هم را آزار بدهیم؟ مگر قرار است کسی در زندگی پیشرفت نکند؟ یا اگر کرد، روزگار سختی خود یا خانوادهاش باید سوژهی خندهی ما باشد؟! این خوی بد اجتماعی گاه حتا در خانوادهها موجب طعن زوجین به هم و اخلاف و جدایی شده و متاسفانه همین جنس رفتار در سالهای گذشته بارها در رسانهها هم دیده شده است که فلانی که شهردار شد، قبلا نام خانوادگیاش چیز دیگری بود و اینها آن طور بودن و... به این چیزها میگویند تخریب شخصیت افراد و ریشهی آن در حسادت ورزی نسبت به پیشرفت کسی در یک رشته دارد. کاش یاد بگیرم اگر نقدی هم به کسی داریم، نقد افکار و کارنامهاش باشد وگرنه سابق بر این فقیر بودن یا سمت مهم نداشتن یا شغل محقر داشتن ، هیچکدام عیب نیست.
این نگاه خان"رعیتیِ کهنه متعلق به عصر قجر است که هنوز مانده و اتفاقا حتا دیدم برای تخریب شخصیت رضاشاه نیز توسط صدا و سیما زیاد استفاده میشود. درحالی که رضاشاه کارهای غلط زیادی داشته که باید نقد بشود، چه نیازی است که از سطح پایین بودن شغل سابق او در قشون قزاق بگوییم؟ چیزی که اتفاقا نه تنها بد نیست که میتواند عاملی باشد بر اینکه کسی که به جایگاه مهمی رسیده از خوی تجمل و اشرافیگری دور شود و آشناییاش با جنس مشکلات واقعی مردم به او کمک کند برای مردمش در جایگاه کنونی کاری کند. در ادبیات فارسی نیز از این تغییر جایگاه ناشی از تلاش کسی، به عنوان یک حسن یاد شده است. چنان که از روزگار وزیری حکایت شده است: وقتی جولاهه (بافنده-ریسنده) یی به وزارت رسیده بود . هر روز بامداد برخاستی و کلید برداشتی و درِ خانه باز کردی و تنها در آنجا شدی و ساعتی در آنجا بودی. پس برون آمدی و به نزدیک امیر رفتی. وقتی امیر را خبر دادند که او چه می کند. امیر را خاطر به آن شد تا در آن خانه چیست. روزی ناگاه از پسِ وزیر بدان خانه در شد. گوی دید در آن خانه چنانکه جولاهگان را باشد.
وزیر را دید پای بدان گو (=گودال) فرو کرده. امیر او را گفت که این چیست؟ وزیر گفت: ما ابتدای خود را فراموش نکرده ایم که ما این بودیم. هر روز خود را از خود یاد دهم تا خود به غلط نیفتم.