گزارشی از وضعیت وخیم پارک خوابها و کارتن خوابهای شهر؛
زمستانِ جانکاهِ بیخانمانها
هوا رو به تاریکی میرود، کم کم در تاریکای پارک، سر و کلهشان پیدا میشود. در فضای بیرنگ و سیاه و سفید پارک و در بین درختان قد عَلم میکنند. نه ترسی از تاریکی دارند و نه احتمال مزاحمتی را میدهند. زنان بی خانمانی که پارکها و بوستانهای سطح شهر را مأمنی برای گذران شبشان میدانند.
گویا گرمخانهای جز توالتِ پارکها و بوستانهای شهر برای آنها تعریف نشده است. بوستانهایی با صرف هزینههای گزاف، برای میهمانان ِ بیخانمانِ شب.
کاربری مفید برای پارکهای تاریک و بی سر و سامان شهر. تاریکی نیمهی شرقی پارک بوستان، جان میدهد برای چنین کاربریای؛ اسکانِ بی خانمانها. یا باز نیمهی شرقی پارکی در خیابان وحید. روشنایی یکدرمیان پارک ملت، نورِ زردِ منقضی شدهی روشناییها در پارک لاله، شاید پارک مسافر هم از این قاعده مستثنا نباشد، پارک 17 شهریور هم در لیست میتوان اضافه کرد. البته این پارکهای پرتردد و مرکزی شهر هستند، بماند پارکهای حاشیه ای که وضعی ناجورتر از این دارند. این جا و در این شهر، پارکها مرکزی برای رعب و وحشت اند.
گرمخانهی زنان، نداریم
هر چند که در شهرهای دیگر چندین گرمخانه برای بیخانمانها در نظر گرفته شده، البته سیرجان هم قصد دارد چنین مکانی را برای خانمها راه اندازی کند، اما به دلیل ارایهی نظرات متفاوت بین سه ارگان شهرداری، فرمانداری و بهزیستی فعلا تعطیل و باید منتظرگرمخانهی جدید بود.
گرمخانه نمیخواهم، مرا سر و سامان دهید
اما همان گرمخانهی مردان هم کمتر مورد استقبال قرار میگیرد. چون چیزی جز دعوا و تیغ و جیغ و چاقو و آتش در آن نیست و کمتر بی خانمانیست که تمایلی به گرمخانه رفتن داشته باشد و حاضرند شب را تا صبح در بیغولههایی بگذرانند که برای خودشان زیر پلها، سرویس بهداشتی پارکها یا نقاط کور شهر درست کردهاند، اما در جای بی سر و سامان و بدون برنامهای، نباشند. برخی از این بی خانمانها خواستهای بیشتر از گرمخانه رفتن دارند. یکی شان میگوید: «به یکی بگویید بیاید مرا به کمپ ببرد، میخواهم سالم شوم. خسته شدهام، آوارهام و دلم میخواهد درست زندگی کنم، اما فقط مرا به گرمخانه میبرند و صبح دوباره بدون هیچ حامی و خانوادهای باید زندگی کنم.» او میخواهد که برای افرادی مثل او فکری اساسی شود تا بعد از ترک اعتیاد، شغل داشته باشند و روی پای خودشان بایستند.
دیدن صحنههای دلخراشی در بوستانهای مرکزی شهر، توقع شهروندان را از کم کاری مسوولان دوچندان کرده. میتوانید به سرویس بهداشتی پارکهای شهر سری بزنید. به بوستان صبوری که چادری در میان توالت کشیده شده و آتشی در آن برپا، تا سرمای استخوانسوز زمستان را با شعلهای از آتش، از بین ببرد. گویا سرویس بهداشتیهای پارکها، گرم خانهای شده اند برای بیخانمانهای سیرجان.
بی خانمانها هم خسته اند
شاید مددکاری باید باشد چون این معضل اجتماعی، خودِ بی خانمانها را هم خسته کرده و به دنبال تلنگری هستند که سر و سامان بگیرند. چون در جایی قرار گرفته اند که از آن به عنوان «آخر خط» یاد میکنند که چیزی برای از دست دادن ندارند.
برای زنان بی خانمان چه کردید
اما زنان بی خانمانی که بسیار آسیب پذیرترند چه؟ آنها جایی دارند؟ چگونه با معضلاتی که چندین برابر مردانِ بی خانمان دارند، دست و پنجه نرم میکنند؟ با آسیبهای اجتماعی، چون تجربه قربانی شدن و طرد اجتماعی، احتمال تجربه بزهدیدگیهای مکرر، گرایش به رفتارهای پرخطر و بزهکاری، فرزندآوری و تبدیل آن، به کودکانی بزهکار، چه برنامه ایست؟
چرا این ناهنجاری اجتماعی تمام نمی شود و همچنان در شهر کوچکی همانند سیرجان که میتواند قابل کنترل باشد اما رو به ترویج است و روز به روز به تعداد زنان بیخانمان، افزوده میشود؟
سیرجان و فراوانی مکانهای ناامن
شاید مهاجرت بی تاثیر نباشد البته در کنارِ فراوانی مکانهای ناامن و حس تعلقِ بیخانمانها به این مکانها. یعنی یک رابطهی دو سویه ایجاد شده است، نبود امنیت، عدم حضور مردم در مکانهای عمومی، تفرجگاهها، و گردشگاهها و به تبع آن خلوت شدن این اماکن و گسترش ناامنی. پس بین امنیت و میزان مراجعهی شهروندان به مکانهای عمومی و تفریحی رابطهای دو سویه و مکملی پابرجاست.
ما مکانی را اجاره کردیم اما بهزیستی گفت ما متولی هستیم
با مسوول سازمان ساماندهی مشاغل تماس و گفتگوی کوتاهی انجام دادیم. الهیان در پاسخ به این سوال که چرا برای بی خانمانهای خانم مکانی را در نظر نگرفتید، چنین میگوید: «پارسال مکانی را به عنوان گرم خانه در نظر گرفتیم، مکان موقتی را برای خانمها، که قصد داشتیم آن را تجهیز کنیم اما همان زمان بهزیستی جلسهای در فرمانداری گذاشتند بر این مبنا که متولی امر ما هستیم و خودمان جایی را انتخاب، اجاره و بهرهبرداری میکنیم. قرار شد که دو مکان را انتخاب و شهرداری اجارهی آن را پرداخت کند. اکنون مکانی را برای آقایان دارند اما برای خانمها در حال تدارک هستند با این حال خودرویی هم در اختیارشان گذاشتیم ولی نمیدانم به کجا رسیده است؟ باید با بهزیستی صحبت کرد چون متولی این کار هستند.»
اما ادارهی بهزیستی سیرجان که نه رییسی و نه معاونی در اداره است و نه روابط عمومی و اپراتور آن پاسخگو؛ و حتا 123 که شمارهی اورژانس اجتماعی است هم هیچ سر و سامانی ندارد باید دید چگونه میتواند چنین آسیب اجتماعی را سر و سامان دهد؟
کارتن خوابهایی که عادت به گرمخانه ندارند
اما شیرین احمدنیا جامعهشناسی است که نگاه جامعتری به پدیده بیخانمانی دارد و علت به وجود آمدن آن را در ساختارهای نابرابر اجتماعی میبیند. ساختارهایی که در تحقق عدالت اجتماعی ناکارآمد بوده و حتی آن را تضعیف کردهاند. از طرفی بسترهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که در حال حاضر وجود دارد نیز زمینهساز تشدید چنین پدیدهای میداند.
او میگوید: «غلبه نظام ارزشی مادی، مهاجرتهای گستردهای که از روستا به شهر انجام شده است، نبود اشتغال کافی که مهاجران را به حاشیه رانده و ضعف سرمایه اجتماعی که هویت محلهای به شیوه قدیم را تضعیف کرده از جمله این عوامل اجتماعی در سطح کلان و خرد هستند. در اثر همین مهاجرتها میبینیم که اصالتهای محلهای از بین رفته و تنها جایگاههای اقتصادی و اجتماعی نقش تعیین کننده را بین افراد پیدا کرده است. احساس تعلق، آشنایی متقابل، داشتن هویت بخاطر ساکن بودن در یک محله و احساس مسوولیتی که این حس هویت برایمان به وجود میآورد تمام آن چیزی است که نبود آن امروز باعث طرد افرادی از مرکز به حاشیه شهر شده است. این رفتارهای اجتماعی است که زمینه بروز ناآشناییها و غریبه شدنها را ایجاد میکند. غریبگیهایی که باعث میشود در اثر مواجه با بیخانمانها و کارتن خوابها آنها را از خود ندانیم و به راحتی از کنارشان رد شویم. البته این موضوع تنها به بیخانمانها اختصاص ندارد. به طوری که در شهر کاشان هم میبینم که به دور محله بزهکارها و خلافکارها دیوار کشیدهاند. دیواری که میگوید جامعه این سوی دیوار با افراد آن سوی دیوار فرق دارد و آنها شایستگی زندگی جمعی را ندارند.
این جامعه شناس ادامه میدهد: «کارتن خوابی که 11 سال بیخانمان است اما وقتی او را به گرمخانه آوردیم شبها وجود سقف را بالای سرش تاب نمیآورد و به حیاط میرفت. میگفت عادت ندارم سقفی بالای سرم باشد، لامپ و روشنایی در شب را ندیدهام و در این حالت نمیتوانم بخوابم. کارتنخوابها بیشتر از هر چیز به امنیت احتیاج دارند. بسیار سخت است آنها را از شرایط ذهنی که برای پذیرش بیخانمانی به آن روی آوردند و عادت کردهاند دور کنیم.»