یادنامه‌ی نویسنده‌ی توانا و بنام همشهری، استاد محمدعلی آزادیخواه؛

 

کوهی به علت سنگ‌کلیه درگذشت

 

همین چند سال پیش بود که برای گرفتن یک مصاحبه راهی خانه‌اش شدم. در مهمانخانه‌اش کنار آن سماور زرد فلزی نشستیم تا استاد از خاطراتش بگوید.

قصه‌ی زندگی محمدعلی که درد می‌کرد. جمله‌ای برگرفته از همان کاریکلماتورهایش که ایهام هم داشت. هم از دردمندی ایشان نسبت به مسایل و مشکلات جامعه برمی‌آمد و انسانیت‌شان در خوردم غم هم‌نوعان و هم اینکه در گویش محلی قهستان گاهی به جای «تشریف بیاورید سر سفره غذا نوش جان کنید» می‌گویند: «بیا درد کن» (اصطلاحی برگرفته از درد بخوری) فرقش در همان بفرمایید و بتمرگید است. آزادی‌خواه هم زندگی را درد کرده بود.‌ می‌گفت چطور وبا به کل روستای فریدون زده و همه را از بین برده و تنها کسی که برای خرید و فروش به فریدون رفته و اوضاع را دیده، صدای دختربچه‌ای را شنیده که در میان انبوه جنازه‌ها زنده مانده بوده است.

مرد این دختر فریدونی را با خود به دهنو می‌آورد و دختر بزرگ می‌شود و ازدواج می‌کند و می‌شود مادر محمدعلی آزادیخواه.

درس خواندنش را مدیون مادرش می‌دانست که اگر مقاومت‌های او نبود، می‌بایست برود کهکینی. چنانکه برادرش را به کهکینی همراه پدر کردند و در فروکش یک چاه قنات از دست رفت.

با هم بر سر قبر مادر و  برادرش رفتیم. آزادیخواه خود را فرزند کهکین‌ها می‌دانست و می‌گفت با داستان مرادو خواسته به آن‌ها ادای دین کند.

او که با حمایت‌های مادر از قهستان راهی سیرجان شده بود تا در دبیرستان شهر ادامه تحصیل بدهد، در اتاقکی کوچک و اجاره‌ای سرکرده بود و برای رسیدن مادر به آرزوی تحصیل کردن فرزندش، به کم قناعت کرده و طعم فقر را چشیده بود.

از زورگویی برخی خوانین در قهستان قدیم دل خوشی نداشت و مدام به از خود بیایی بی‌جای خان‌ها و بستگان‌شان طعنه می‌زد.

او از محیط پر تبعیض جامعه دلخوشی نداشت و برای همین به کتاب و نوشتن پناه آورده بود.‌

استاد ثابت کرد که می‌شود بی‌ادعا در یک شهر کوچک در حاشیه‌ی کویر ایران هم زیست و بر جریان ادبیات کشور تاثیر خود را گذاشت، بی‌آنکه لازم شود مرکزنشین شوی تا بخواهی به جایی وصل گردی و  سفارش بشوی. او که زمانی پرستوهای دره پیچاب را نوشته بود و غضب ساواک را دیده بود، این‌آخری‌ها روی بازنویسی تاریخ بیهقی برای نوجوانان کار کرده بود زیرا خوب می‌دانست فرهنگ دیرپاست و نه یک شبی عوض می‌شود و نه عوض کردنش کار راحت ده سال و‌ بیست سال است.

از سلطه سیاست بر ادبیات دلخون بود و از نگاه کاسب‌منشانه‌ی ناشران دل‌چرکین.

از دوران معلمی‌اش که می‌گفت، از برخی نام‌ها نیز یاد می‌کرد. مثل احمد زیدآبادی که شاگرد آزادیخواه بوده و علاقه‌اش به کار سیاسی مشهود. آزادیخواه می‌گفت یک انتخاب کوچک در نوجوانی کل سرنوشت افراد را عوض می‌کند و‌ آن زمان هیچکس نبود بچه‌ها را برای انتخاب رشته و‌ علاقه‌مندی‌های‌شان راهنمایی کند و زیدآبادی نوجوان فکر می‌کرده به خاطر دنبال کردن علاقه‌اش به سیاست، حتما باید آخوند بشود ولی این معلم جغرافی بوده که رشته‌ی علوم سیاسی را به شاگردش احمد معرفی کرده است.

آزادیخواه دلش برای ایران می‌تپید. به همه توصیه می‌کرد به عنوان ایرانی، شاهنامه و تاریخ طبری و بلعمی و بیهقی را دست کم یک بار بخوانند و نسبت به وطن‌شان احساس وظیفه کنند، نه اینکه دنبال این باشند چطور بگذارند و بروند و دست مردمی را که سال‌ها هزینه‌ی تربیت و تحصیل و گرفتن تخصص علمی یا فنی آنان را پرداخته‌اند، بگذارند توی پوست گردو!

آزادیخواه «گنج زری بود در این خاکدان/ کو دو جهان را به جویی می‌شمرد» واقعا هم به جویی می‌شمرد و شعار نبود. در زندگی ساده‌ی استاد جز کوشش همواره برای دانستن بیشتر، ردی از تلاش برای زراندوزی نمی‌بینیم. استاد را یا در دانشگاه می‌دیدیم پای درس ادبیات و یا در کتابفروشی برای خرید مجله ادبی بخارا.

در قصه‌ی سُمچال نوشت که چطور دسته‌ای از ریز ماهی‌های یک برکه‌ی گل‌آلود بر سر رد برجا مانده از سم خری در گل‌ولای برکه، دعوای‌شان می‌شود که آن را تصاحب کنند!

خبر درگذشت ایشان را که شنیدم، ناخودآگاه یاد یکی از جملات کاریکلماتور ساخته‌ی خود استاد افتادم که از بر نبودم ولی ته ذهنم مانده بود و با شنیدن خبر، از بایگانی مغزم بیرون افتاد. 

کوهی بر اثر سنگ کلیه درگذشت...

آن کوه را می‌توان هرچیزی تعبیر کرد. کوهستان‌هایی که به خاطر داشتن سنگ آهن و مس دارند غارت می‌شوند و طبیعت‌ زیبای‌شان کشته می‌شود تا آدم‌هایی که در این روزگار نخبه‌کشی به خاطر فهم و سواد وزن فرهنگی، علمی یا ادبی‌شان مطرود دستگاه می‌شوند و آن قدر بلااستفاده می‌مانند که از درون دق ‌کنند که به قول شاعر، دق که ندانی که چیست گرفتن؟ 

آزادی‌خواه یکی از آن کوه‌ها بود که به دلیل همین سنگ کلیه درگذشت...

 

 

 

ميراث ماندگار استاد آزاديخواه

 

رضا طلابيگي: معلمان بزرگي در سيرجان ظهور کردند که تاليفات گران بهايي خلق نمودند. دکتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي، دکتر طاهره صفارزاده، علي اکبر وثوقي رهبري، علي اکبر بختياري، علي مسعودي، محمدعلي آزاديخواه، مهري مويد محسني، منصور عزيزي، سعيدي، محمدحسين کوچکي، و ... که با آثار ارزشمند شان به غناي فرهنگي سيرجان افزودند. استاد آزاديخواه متولد 1323 در روستاي دولت آباد قهستان سيرجان با نوشتن کتاب‌هاي پرستوهاي دره پيچاب در سال 1352 و در سال‌هاي 53 تا 58 کتاب‌هاي دوستان جنگل شاد، افسانه نامي و کامي، تبر مشهدي باقر، قصه‌هاي گرگ و ميش، قصه جنگل، بچه بيدارند و مرا دو (کتاب برگزيده سال ايران) کوتوله اي در تنگ سال 1381 و قصه‌هايي از  تاريخ بيهقي سال 1392 نقش بسزايي در تاريخ ادبيات کودکان و نوجوانان ايفا نمود.

وي در کنار صمد بهرنگي، اسدالله شعباني، مصطفي رحماندوست، مهدي آذر يزدي، هوشنگ مرادي کرماني، افسانه شعبان‌نژاد و ...  قرار گرفت. کتاب دوبيتي‌هاي بومي سرايان ايران (زندگينامه و آثار) تاليف محمد احمد پناهي ناشر سروش، محمدعلي آزاديخواه را به عنوان يکي از بومي سرايان ايران معرفي مي‌کند که سروده‌هايش بيشتر پيرامون مسائل اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي مطرح در زندگي عشايري و کوچ نشينان است. استاد آزادي به مانند پرويز شاپور شيوه نوشتن کاريکلماتور را در پيش گرفت کاري کرد کارستان. مضامين اخلاقي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي، روانشناسي و جامعه شناسي را به شکلي بسيار هنرمندانه، خلاقانه و به اختصار عرضه کرد.

ابتدا در نشريه آبزيان و سپس نشريه‌هاي محلي سيرجان به چاپ رساند. استاد هوشنگ مرادي کرماني پيوند عجيبي بين هنر نويسندگي و سينما زد. محمدعلي آزاديخواه بين علم جغرافيا و هنر نويسندگي پل ارتباطي برقرار ساخت استاد آزاديخواهان نمونه بارز يک معلم دلسوز، ميهن دوست، پژوهشگر و محققي توانمند بود.

 

 

 

يادبودي در سوگ استاد آزاديخواه

 

منصور عزيزي: درگذشت استاد فقيد محمد علي آزاديخواه در غروب يکشنبه 21 اسفند ضايعه بزرگي براي مردم سيرجان و  دوستان اهل ذوق و فرهنگ و هنر شهر بود.

اما اين استاد همواره با ايثار و انديشه‌هايش در تاريخ سيرجان زنده است يکي از نادر دوستان دوران خدمت در آموزش و پرورش سيرجان بود که در دبيرستان فاطميه با هم همکار شديم و فرصتي دست داد که مبادله فکري و دوستي و رفاقت ما سخت به هم پيوند بخورد. درواقع استاد با صداقت کلام و انديشه‌اش چنان در دلم رخته کرد که هميشه دلم ميخواست با او گپي بزنم و در واقع او خوب مرا مي دانست و من از او در نوشتن به آشنايي با زير و بم‌هاي ادبيات داستاني و معلوماتش بهره بردم که فکر مي کنم درختي پر ثمرتر از او با ميوه‌هاي شيرين کلامش که کام مرا شيرين کند نيافتم. اگر بخواهيم استاد را با معرفت کلام و شخصيت بالايش بسنجيم سخن و پيام اين شعر سعدي بود که همواره مي‌گفت:

 درخت دوستي بنشان که کام دل ببار آرد

 نهال دشمني برکن که رنج بيشمار آرد

فلسفه انسان مداري و آدميت بود وقتي براي نگارش کتاب سيرجان از او دعوت کردم با او گفتگو نشستم همه ريز و درشت‌هاي  زندگي اش را صادقانه در اختيارم گذاشت از اينکه باا تلاش و همت با  فقر و نداري مبارزه کرده و با حمايت مادرش که دلش ميخواست روزي پسرش به مدرسه برود و معلم شود تا چون درختي پرثمر همه از ميوه او بهره‌مند شوند و اينکه مادرش براي مدرسه رفتنش چقدر زحمت و ستم کشيده و عاقبت آرزو به دل از اين جهان رفته است حالا براي ارج نهادن بر چنين مادر وصيت کرده او را درکنارش دفن کند.

آينه صداقت استاد را در يک چشم انداز و معرفت واقعي بايد ديد و به همين لحاظ بود که وقتي به او گفتم پيام و حرفت براي مردم چيست گفت براي همه مردم و جوانان اين است که همواره محبت و انسانيت و آدمگري را سرمشق خود قرار دهند و انديشه روزي و گرايي و فرد گرايي و خودساختگي را در زندگي پيشه خود سازند و خودشان سرنوشت  خودشان را بسازند که با اين انديشه استاد را مي توان به کلي سنجيد و قضاوت کرد.

آزاديخواه معلمي توانا کم‌نظير و دلسوز بود که هم معلومات کافي و هم لازم داشت و هم بيان توانايي در تفهيم مطالب به دانش آموزان دو ملاکي که اصل معلمي است، را داشت.

دوم اينکه او انساني الگو و خود ساخته در کوره سخت زندگي بود که با همه سختي‌ها و مشکلات و نداري و بي‌پناهي تيمي در برابر آنها سخت سر خم کرده و آرزوي ديرينه مادرش را که مي خواست پسرش معلوم شود برآورده کرده چرا که از نامش پيداست مردي بود آزاديخواه آزاد انديش و آزاده.

سومين ملاک اساسي اين بود که او نويسنده توانا با قلمي روان و شيوا و بدون از تکليف‌هاي پيچيده ادبي بود و ادبيات را به خصوص ادبيات داستاني ايران را به خوبي مي‌شناخت و کلمات و واژگان را با توجه به معناي کاربردي آنها خوب انتخاب مي‌کرد و به کار مي‌برد در کنار همه اينها شخصي انسان گرا انساندوست با ويژگي‌هاي اخلاقي و به قول خودش آدم ديگري بود که مي‌توان گفت و بلندترين قله‌هاي رفيع انسانيت دست يافت و خود را در ورق تاريخ شهر جاودان ساخت. آثار به جاي مانده از او ميراثي بزرگ و ماندگار است که هيچ وقت فراموش  نمي شود.

 

 

 

یادبودی برای آزاديخواه

محمد کرامالديني: از ديروز غروب که از درگذشت محمدعلي آزاديخواه آگاه شدم، گويي دستي نامرئي مرا به حدود چهل‌سال پيش؛ روزهاي خوش همنشيني با او، پرتاب کرده باشد. پيوسته صداي او را در گوش و چهره‌ي او را در چشم دارم.نيک به ياد دارم که در آن روزهاي جواني، وقتي که دانست قلم و نوشتن را دوست دارم، مهربانانه دستنوشته‌هاي داستان‌هاي کوتاهي را که از گي‌دو‌موپاسان ترجمه کرده بودم، بي‌آنکه از او خواسته باشم، گرفت، ويرايش کرد و سپس با خط خوش خود روي کاغذهاي خطي که زيرشان کاغذ کاربن گذاشته بود، پاکنويس کرد و دو نسخه از هر يک را به من داد؛ سپس مرا به مشاهده‌ي چاه‌هاي قنات، بيکند کهکين‌ها برد، به گفت‌وگو با کهکين‌هاي قديمي نشاند تا مرا با حال و هواي مرادو، شخصيت رمانش، بيشتر آشنا کند و سپس به من گفت اگر مي‌خواهم نويسنده شوم، بايد عرق بدنم با عرق بدن شخصيت‌هايم مخلوط شود؛ يعني با آن‌ها از نزديک زندگي کرده باشم. شگفتا که او همواره معلم بود؛ حتي با دوستان.

چند ماه پيش که توانستم براي آخرين بار با او تلفني گفت‌وگو کنم، همچنان با شوخ‌طبعي خاص خود از کارهايي که در پيش دارد گفت: از سماجتي که در راه ادامه‌ي تحصيل دارد، از کار روي پايان‌نامه‌ي دکتري‌اش و البته از عشق و احترام به لحظه‌هاي زندگي.

بي‌گمان درگذشت محمدعلي آزاديخواه پايان زندگي او نيست. او جاويد و زنده است تا زماني که آثارش را مي‌خوانند. لحظه‌هايي از عمر او که در نوشتن گذشت، در تاريخ فرهنگ مردم جاودان خواهند ماند. او زنده است تا زماني که نوشته‌هايش را مي‌خوانند و از او به نيکي ياد مي‌کنند.