تاملی بر اثر باغ سنگی و هنر مفهومیدرویش خان؛
ثمـر بـاغ زندگـی، سنـگ است
«باغ سنگی بدون درویش خان سرنوشتش نابودی است. سرنوشت باغ را بپذیریم.» این نظریهی تلخ را اگرچه خیلیها در سالهای اخیر مطرح کردند و حتا پرویز کیمیاوی کارگردان فیلم درویش خان نیز به نوعی طرفدار آن به شمار میآید اما برای همهی سیرجانیها پذیرفتن این موضوع دردآور است گرچه به نظر میرسد دارد به واقعیت میپیوندد.
باغسنگی اگرچه در دل خود رازها و رمزهایی داشته و دارد و هزار تعبیر و تفسیر میتوان از آن برداشت ولی شاید جلوهی میوههایی از جنس سنگ آویزان بر درختانی خشکیده و ردیف شده مانند باغ، نخستین چیزی را که به ذهن هرکسی خطور میدهد این باشد که ثمر زندگی جز بیثمری نیست. آدم یاد شعر معروف خواجه شیراز میافتد:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
اما در کنار این هنر سنتی ایرانی در یاد کردن مکّرر از بی اعتباری جهان، گویی درویش خان که به نوعی در اوایل دوران ورود مدرنیته به ایران زیست، متاثر از هنر مدرن هم نشده باشد، متاثر از وقایع دوران مدرن و الزاماتش شد. اصلاحات ارضی، جایگزینی ماشین به جای کارهای یدی به مرور و تغییر چهرهی سنتی معماری شهرها و روستاها، انباشت زبالههای لاستیکی و نخاله در دشتها و طبیعت پیرامون محل زندگی انسان درحالی که تا پیش از مدرنیته اصلاً زباله معنا نداشت و...
با این وجود به قولی مردی که با خلق یک باغ سنگی خودش را به افسانهها گره زد و داستانش حکایتی شد که با وجود جهانی شدن، هرگز کسی به راز آن پی نبرد. باغی که درویش خان با ساختن آن از مرزهای واقعیت گذشت و قدم به دنیایی نهاد که شاید برای ما خیالی و ناملموس، اما برای او نمادین و کاملا محسوس بود.
درختان باغش کم کم خشک شدند. اما یک روز ایدهی عجیبی در ذهنش شکل گرفت و او شروع به ساختن باغی جدید با شکل و طرحی کاملا متفاوت کرد. او در زمینش گودالی حفر کرده و تنهی خشکیدهی درختی را در آن گذاشت، و پس از آن شروع به آویزان کردن سنگ ازشاخههای درخت کرد.
درویش خان سالها به آباد کردن باغ سنگی اش همت گذاشت و این کار را تا اواخر عمرش ادامه داد، تا این که در نهایت، وسعت آن به 1000 متر و تعداد درختانش به 180 عدد رسید. طبعا این کار به درویش خان حس رضایت و آرامش میبخشید، که او آن را هرگز از زندگی روزمرهی خود جدا نکرد، رسیدن به باغ سنگی طوری با زندگی او عجین شد که او همهی اتفاقهای زندگیش را به حالت نمادین در باغش نشان میداد.
مثلا هنگامیکه پسرش به سربازی رفت او سنگی شبیه سرتراشیدهی انسان را به درختی آویخت یا هنگام از دست دادن عزیزانش سنگهایی را به درخت میآویخت و به این ترتیب برای آنها علامت یادبود درست میکرد.
درویش خان آن قدر به این کارعلاقه داشت که انواع و اقسام چیزهای دور ریختنی را به درختانش میآویخت و آنها را تزئین میکرد، لولهی اگزوز ماشین، چرخ دنده، زنجیر دوچرخه، آینهی شکسته و حتی جمجمهی حیوانات و شاخ بز. در واقع این باغ سنگی به آیینهی تمام نمای زندگی درویش خان مبدل میشود، او حرفهایش را با درختانش میزند و آنها را در غم وشادیهای زندگی خود شریک میکند. شاید اگر به به طورسطحی به این موضوع بنگریم، باغ سنگی درویش خان نشان از جنون و پریشانی حالی او داشته باشد.
اما اگر عمیقا این باغ را نظاره کنیم، در گوشه و کنار آن، قلب سبز و هنرمندی را خواهیم دید که زندگیش را با درختان به ظاهر خشکیده پیوند زده است و با زبان بی زبانی موفق شده، حرفهای خود را به گوش تمام دنیا برساند.
به نوعی میتوان گفت درویش خان در مکتب هنری پست مدرن به حساب میآمد بی آنکه بداند پست مدرنیسم چیست. او خود جداگانه به نوعی پست مدرنیسم خودش را ابداع کرده بود کما اینکه خیلی از اختراعات بشری نیز همزمان ایدهی چند نفر بوده و گاه حتا دوبار یا سه بار از نو اختراع شده اند.
اینکه اثر برجا مانده از درویش خان یعنی باغ سنگی نیاز به رسیدگی دارد یا نه و نباید در ترکیب کاری که درویش خان هنرمندش بوده خللی وارد شود، دو تصمیم جداگانه است که هیچ کدام نیک و بدشان تا انجام نگیرد آشکار نیست.
از طرفی اگر درختهای افتاده و سنگهای پخش شده در اطراف به خاطر باد و باران و خرابکاری تعمدی دوباره بازسازی شوند، میشود گفت این تابلوی نقاشی دیگر کار درویش خان نیست و از اصالت میافتد اما از سوی دیگر هم نمیتوان چشم بست و دست روی دست گذاشت و شاهد بود یک روزی بیاید که دیگر اثری از آثار باغ سنگی نباشد.
باید تا ممکن است از تخریبهای عامدانه و طبیعی بر این اثر جلوگیری کرد. خود وارثان و بازماندگان درویش خان باید به فکر باشند. همین راهی که برای ایجاد خانهی بومگردی رفته اند را در درآمدزایی ادامه بدهند و بخشی از درآمد خود را نیز خرج نگهداری از اثر کنند. چشم مالیدن برای اینکه سازمان فشل میراث فرهنگی کشور کاری بکند، فرار کردن از مسوولیت و گریز از واقعیت است. میتوان اثر درویش خان را به نوعی یک نمایش و تئاتر مداوم دید که هرکسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود و نفس وجود یک باغ با میوههای سنگی همان صحنه است که پیوسته به جاست.پس خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد. درویش خان کر و لال بود. نغمه سر نمیداد اما هنرمندانه نغمهای نواخت که پیوسته به جا باشد.