سیدمحمدعلی گلاب‌زاده: مدیر مرکز کرمان‌شناسی: چه زیبا فرمود حضرت شهریار که: «تا هستم رفیق ندانی که کیستم  روزی سراغ وقت من آیی که نیستم.» جفای بزرگی است، فراموش کردن هنرمندان و بزرگانی که روزگاری عمود خیمۀ فرهنگ بودند و امروز با درد و  اندوه، دست به گریبانند.
احمدرضای عزیز، حال خوشی ندارد، او که یکی از استوانه‌های شعر نو به شمار می‌رود، امروز شعر کهنه دردش را می‌سراید و در بخش مراقبت‌های ویژه بستری است، دو روز پیش، وقتی با خانم ایشان صحبت کردم و احوال استاد را پرسیدم، با بغضی در گلو گفت: «نه او حالی دارد نه من، قلبش فقط 10 درصد کار می‌کند و ریه‌اش مشکل جدی دارد»، انگار آخرین بارقه‌های امیدش بر باد رفته بود. این دومین مرتبه‌ای است که تماس من با منزل احمدرضا، بدون گفت‌وگو با او به پایان می‌رسد، چون هر بار که تماس می‌گرفتم، در هر حال و هوایی که بود گوشی را می‌گرفت و متناسب با تاب و توانش، دقایقی صحبت می‌کرد، از احوالات خودش برایم می‌گفت و .... سفر قبلی هم که در تهران بودم، اظهار تمایل کرد تا به سراغش بروم که با اشتیاق پذیرفتم و در خانۀ ایشان همدیگر را ملاقات کردیم. در حال نقاشی بود و برای خود عالمی داشت.
استاد مؤدب، هم او که حق بزرگی بر همۀ هنرمندان و خوشنویسان معاصر دارد و با خلق ده‌ها تابلو نفیس و به قول خودش، سیاه مشق، میلیون‌ها واژۀ «عشق»، اوج عاشقی خود را در عرصۀ هنر خوشنویسی به تماشا گذاشته و از افتخارآفرینان این پهنه به شمار می‌رود نیز، اگر چه به بدحالی احمدرضا نیست، اما او نیز چندان توانی برایش باقی نمانده است.
اخیرا در مراسم چهلم استاد هژبر ابراهیمی زیارتش کردم، مشتی استخوان و صدایی‌ که به سختی شنیده می‌شد، و گام‌هایی که به دشواری برمی‌داشت. می‌گفت: «مدت‌ها در بیمارستان بستری بوده‌ام، درصدی از ریه‌هایم توان خود را از دست داده‌اند و تنفس را برایم دشوار کرده‌اند». سخن گفتن او نیز با مشکل روبه‌رو بود، به‌طوری‌که وقتی از او خواستند تا چند دقیقه‌ای در مراسم صحبت کند، نتوانست و عذرخواهی کرد.
علی‌اکبر عبدالرشیدی، چهرۀ درخشان فرهنگ و ادب، مترجم و مجری توانمند و همشهری دانشمندمان نیز در زمرۀ همین عزیزان است، برای یکی از چشم‌هایش مشکل جدّی پیش آمده، رنجور و افسرده است، از شهر تهران کوچ کرده و به دوردست‌های شهر رفته، ارتباطش را با دوستان قطع کرده و پیداست که بار غمی سنگین بر دلش نشسته است.