به بهانه درگذشت محمود ستوده هنرمند پیشکسوت تآتر سیرجان؛
کجا میگنجید این همه عشق در پیکر آدمی
محمود از اول هم اشتباهی بود بی آنکه اشتباهی ازش سرزده باشد. اشتباهی آمده بود اینجا و با ما نشست و برخاست میکرد. اشتباهی استخدام شده بود در ادارهی ارشاد، سالهای اول انقلاب بوده و گزینشگرهای اشتباهی مصدر کار بودهاند، لابد. وگرنه کدام کارمند ارشاد است که وقتی بی سر و صدا بازنشستهاش کنند، مراسم تودیع و تقدیرش را هنرمندان برگزار کنند؟ اشتباهی برای سالها مسوول امور هنری بود.
وگرنه چرا گوش اش بیش از آنکه بدهکار الدرم بلدرمهای روسا باشد، پذیرای درددل هنرمندان بود.
کارمند ارشاد باید هفت صبح بیاید سر کار و تا ساعت دو بعد از ظهر مدام جیم بزند به بهانهی رساندن بچه و بازرسی و مرخصی ساعتی و نماز، نه اینکه ساعت ده صبح پیدایش شود و تا نیمه شب پیگیر امور هنرمندان و تمرینات تآتر باشد. بی یک ریال حق اضافهکار. حتی اشتباهی هنرمند شده بود.
مگر میشود وسط این جماعت هنربند باشی و این همه بی ادعا و خالص و خاکی؟ جوان که بود اشتباهی مثل بزرگترهای دور اندیش آرام و سر به زیر بود.
حتی وقتی با «بازگشت لوکوموتیوران» رفته بود جشنواره فجر و حتی وقتی با «کوچ» توده مردم را با تآتر آشتی داده بود. پیشکسوت هم که شد اشتباهی زودتر از همه به جلسات انجمن نمایش میآمد و دیرتر و کمتر از همه حرف می زد. جیبش خالی بود ولی اشتباهی سخاوتمند بود.
دلش پر درد بود ولی اشتباهی همیشه لبخند به لب داشت.
حتی پسوند کرانی نام خانوادگی اش هم اشتباهی بود که از صدها هکتار باغ و زمین آن دیار پربرکت دو جریب هم نداشت. محمود اصلا اشتباهی زنده بود. با آن هم بیماری و مصائب ریز و درشت.
حالا هم که مرده اشتباهی مرده چون کسانی در رثایش شعر دو زاری از خود در میکنند و گریبان چاک که وقتی زنده بود سر نوبت اجرای تآترشان در تالار فکسنی ارشاد برسرش عربده میزدند و مشت روی میزش میکوفتند. دل بزرگی بود که اشتباهی سر و دست و پا در آورده بود. وگرنه کجا میگنجید این همه عشق در پیکر آدمی؟
ما هم اشتباهی میگوییم او مرده. چون مثل قاصدک باری بر سر این جهان نداشت و به رهایی و زیبایی همان قاصدک هم گذاشت و رفت. دل ما اشتباهی برای او تنگ میشود. او اصلا از اول اشتباهی آمده بود. حالا هم که رفته به گمانم او دلش برای ما بیشتر تنگ می شود. چون دل بزرگی بود که اشتباهی سر و دست و پا در آورده بود. چون اصلا از اول اشتباهی بود.