بوستان‌ها و فضاهای سبز سیرجان همچنان در قرق کارتون‌خواب‌ها؛

تفریق آوری معتادان متجاهر!
سابق بر این تنها در پارک 17شهریور و بوستان مهندس صبوری واقع در سه‌راهی کرمان و تک و توکی در پارک مسافر شاهد حضور ثابت و همیشگی معتادان متجاهر بودیم تا جایی که حتا اگر آنان را جزو اشیای سه بوستان مورد نظر به شمار می‌آوردیم، سخن به گزاف نگفته بودیم جز اینکه از روی خشم نسبت به تماشای چنین معضلی و بی‌تفاوتی مسوولان، ناچار تن به قضاوت داده بودیم و مقام انسانیت را در حد شیء پایین می‌آوردیم. مسوولانی که هربار کمبود بودجه و نبود مکان مناسب برای نگهداری این افراد را بهانه‌ی انفعال خود می‌کنند اما از خودشان نمی‌پرسند که پس چه از مسوولیت اجتماعی این همه شرکت ثروتمند معدنی؟
اما نکته‌ی عجیب اینکه درست از پس طرح اخیر جمع آوری معتادان متجاهر حاضر در این بوستان‌ها، این روزها مردم سیرجان در کمال ناباوری شاهد حضور معتادان متجاهر حتا در فضاهای سبز کوچک محله‌ای هستند تا جایی که این اماکن دیگر محل مناسبی برای حضور کودکان و بازی آن‌ها نیست تا سیرجان بیش از پیش جایی برای تفریح کودکان نداشته باشد.
گویی معتادان متجاهر یکباره تکثیر شده باشند. همه جا هستند! شب‌ها سردشان که می‌شود درون سرسره‌ها می‌خوابند و روزها زیر سایه درختان پارک‌های محله‌ای بیتوته می‌کنند. دیگر وسایل بازی هم برای بچه‌ها قابل استفاده نیستند.
نگارنده به عنوان خبرنگار سخن‌تازه با این تصور که چه بسا اجرای همان طرح جمع آوری معتادان متجاهر ناخواسته موجب متواری شدن برخی از کارتون‌خواب‌ها و حضورشان در بوستان‌های محله‌ای شده باشد، روز گذشته سری به چند پارک اصلی شهر مثل پارک 17 شهریور زدم اما شاهد بودم که این معتادان همچنان در پارک‌های اصلی شهر هم حضور دارند و عکس حاضر در این صفحه دیروز در پارک 17شهریور گرفته شده است!
بنابراین فرضیه‌ی متواری شدن و پناه آوردن این‌ها به بوستان‌های کوچک محله‌ای با این مشاهده باطل می‌شود و می‌ماند این فرض که یا سیرجان با پدیده‌ی واردات معتاد بی‌خانمان روبروست و یا اینکه پس از اجرای طرح جمع‌آوری باز این افراد اسکان اجباری داده نشده و رها شده‌اند و این بار تعدادی از آنان به پاتوق سابق‌شان برگشته‌اند و تعدادی دیگر برای خاطرجمعی از جمع‌آوری دوباره به بوستان‌های محله‌ای هجوم آورده‌اند. شاید هم هر دو.
هرچه هست به سراغ یکی از محلات شمال شهر می‌رویم. بوستانی محله‌ای که واقع در یک کوچه از تقاطع بلوار هجرت و بلوار قاآنی است.
این بوستان محله‌ای که اتفاقا در کوچه‌ای درست روبروی شهرداری منطقه یک قرار دارد، مدتی‌ست که خوابگاه یک معتاد متجاهر شده است.
بوستان یک سرسره آبی دارد که مشخص است مدت‌ها رنگ بچه به خود ندیده. پله‌هایش خاک گرفته و گوشه‌ی سرسره‌ی تونلی پلاستیکی‌اش سوخته. داخلش یک مرد میانسال خوابیده. گونی وسایلش را هم گذاشته بالای سرسره. انگار اینجا را به عنوان خانه‌ی خود انتخاب کرده باشد و برایش مهم هم نبوده که باغی چنین یک مکان عمومی و مختص همه است و این سرسره هم مثلا نصب شده بوده که حق بازی کودکان باشد.
باغبان مسوول رسیدگی به بوستان در این باره می‌گوید: «اهالی محل از شهرداری توقع دارند این وضعیت را درست کند اما فکر نمی‌کنم وظیفه‌ی شهرداری باشد. وظیفه بهزیستی یا نیروی انتظامی‌ست که این‌ها را جمع کند.»
مردی که از اهلی محل است و روی نیمکت نشسته و سبد خریدش را کنارش گذاشته، بلافاصله حاضرجوابی می‌کند: «چطور اگر یک دستفروش بدبخت گوشه پیاده‌رو بساط کند یا وانت هندوانه بغل خیابان توقف کند به واحد سدمعبر شهرداری ربط دارد اما به جمع کردن این‌ها که می‎رسد، یکباره دل رحم می‌شوید؟ می‌فهمید چرا؟ من می‌فهمم ولی نمیگم چون بگم اسمش را می‌گذارند تهمت.»
باغبان هم که سر درد دلش باز شده در جوابش می‌گوید: «حالا این یک آدم است که آن گوشه خوابیده. چه کار تو دارد؟ بهتر از نخاله‌های ساختمانی است که خودت یک ماه است گوشه فضای سبز به این قشنگی ریختی و عین خیالت هم نیست که جمع کنی ببری؟»
مرد اهل محله نیز باز حاضر جوابی کرد که: «این هم ضعف شهرداری است که نمی‌آید سرکشی کند که اگر من ساخت و ساز داشتم و زباله ریختم و سدمعبر کردم، جریمه‌ام کند. راستی ما چه توقعاتی داریم. شهرداری به همین پارک به قول خودت سرسبز رسیدگی نمی‌کند. تابستان به این درازی آب ندادید به این درخت‌های بی‌نوا. من اومدم سراغتون تذکر دادم که چرا به این پارک بغل گوش شهرداری رسیدگی نمی‌شود و دارد خشک می‌شود؟!»
از کل کل بی‌فایده‌ی این دو همشهری فاصله می‌گیرم و به سراغ معتاد متجاهر می‌روم که با خاطری خوش در خنکای صبحگاهی درون سرسره لمیده. صدایش می‌زنم آقا بیا بیرون. اینجا چرا خوابیدی. انگار نه انگار. پاسخی نمی‌دهد. شاید مدهوش باشد.
یکی از همسایه‌ها که به طور گذری متوجه حضور من با دوربین عکاسی شده به سراغم می‌آید. می‌گوید: «به خودت زحمت نده. این می‌فهمد می‌خواهی به پر و بالش بپیچی که اینجا نخوابد. خودش را می‌زند به موش مردگی و به روی خودش نمی‌آورد. شاید هم یک چیزی مصرف می‌کند که حالی‌اش نیست و صدای کسی را نمی‌شنود. کسی چه می‌داند.» همسایه‌ی دیگری هم به جمع‌مان اضافه می‌شود.  او می‌گوید: «من می‌دانم. این بنده خدا را می‌شناسم. این زمانی وضعش خوب بود. باغ پسته داشت. رفت سمت مصرف این مواد روان گردان صنعتی. زندگی‌اش را از دست داد. خودش را به این روز انداخت. نه پول دارد و نه جا و نه هوش و حواس!»
همسایه‌ها می‌گویند یک بار تماس گرفته‌اند و به دستور مسوولان ماشینی آمده این پارک‌خواب را با خود برده اما فردایش دوباره سر و کله‌‌‌‎ی این معتاد متجاهر پیدا شده و باز آمده اینجا بیتوته کرده است!