میهن‌دوستی درس گمشده‌ی نظام آموزشی ما
ایران؛ ای سرای امید

پسرک پنج سالش تمام شده و امسال دوره پیش از دبستان را سپری می‌کند. صدای داد و بیدادش از وسط حیاط کودکستان به گوش می‌رسد. پا بر زمین می‌کوبد و می‌گوید: «من نمی‌گذارم پرچم ایران را اینجا آویزان کنید!»
مدیر مدرسه تشر می‌زند که: «تو ایرانی هستی و باید کشور و پرچمت را دوست داشته باشی.»
دوباره پسر ریسه‌‌ای که به آن چند پرچم کوچک آویزان شده را از دست مدیر و معاون کودکستان می‌کشد و همان حرف را تکرار می‌کند که: «من نمی‌گذارم این پرچم‌ها را وصل کنید.»
این بار مدیر سعی می‌کند از در دیگری وارد شود و مهربانانه به پسر می‌گوید: «اصلا ما فردا به هر کس که ایران را دوست داشته باشد، جایزه می‌دهیم.»
پسرک که مرغش یک پا دارد باز می‌گوید: «اگر می‌خواهید به من جایزه بدهید پرچم آمریکا را اینجا وصل کنید!»
مدیر که دیگر درمانده شده از حاضرجوابی و زورگویی پسر عصبانی می‌شود و جواب می‌دهد: «من این‌ها را به پدر یا مادرت وقتی که آمدند دنبالت می‌گویم.»
بعد رو به ما می‌گوید: «از صبح تنها همین دانش‌آموز ریسه‌ها را می‌گیرد و با همین حرف‌ها و داد و بیدادها نمی‌گذارد مدرسه را برای بیست و دو بهمن تزیین کنیم!»
من وساطت می‌کنم و از پسر می‌پرسم که دلیل این کارش چیست؟ به او از اینکه ایرانی‌ست و باید به وطنش افتخار کند می‌گویم. اما او طوطی‌وار هر آنچه را که در خانه از طریق بزرگترها شنیده تکرار می‌کند.
چیزهایی که اصلا با سن و سالش جور در نمی‌آید و معنای بسیاری از آن‌ها از قدرت درک و فهم او خارج هستند. از صحبت‌هایش پیداست که یک شبکه‌ی اخبار برون مرزی، پایه‌ی ثابت تلویزیون خانه‌شان است و او بدون اینکه از هیچ کدام‌شان سر در بیاورد فقط به این نتیجه رسیده که ایران را دوست نداشته باشد و برای آمریکا و پرچمش احترام قائل باشد!
پدر پسر بچه از راه می‌سد و مدیر کودکستان سعی می‌کند با آرامش به او بگوید که فرزندشان از صبح نگذاشته ریسه‌ها را آویزان کنند و از این بابت کلافه‌شان کرده.
پدر عصبانی می‌شود و به پسرش می‌گوید: «بپوش بریم من توی خونه با تو کار دارم!» واکنشی که پسر را می‌ترساند تا به تته پته بیفتد: «باشه باشه بابا اشتباه کردم، ببخشید.»
ایران‌ستیزی به نام انتقاد از وضع موجود!
کاش آن روز پدر آن پسر بچه‌ی زورگو واکنش دیگری نشان می‌داد. یعنی به جای تهدید و تبدیل خانه به جایی مثل جهنم برای بچه، او را تشویق می‌کرد به اینکه وقتی خانه رسیدند راجع به ایران و پرچمش با هم حرف بزنند.
از جاهای مختلف ایران عکس ببینند، شعر بخوانند از شاعران معروف، موسیقی اصیل ایران را بشنوند و به این ترتیب تمام سیاهی‌هایی که در ذهن بچه شکل گرفته پاک شوند.
اما او با عصبانی شدن و گفتن این جمله که به حسابت در خانه خواهم رسید، کشور ایران را سیاهتر از قبل در ذهن بچه نقاشی کرد!
سال‌هاست که برخی شبکه‌های مختلف آن‌طرف آب، شمشیر ایران‌ستیزی را از رو بسته‌اند و به نظر می‌رسد تا حدودی در این کار موفق بوده‌اند.
 مسلسل‌وار خبرهای بدی درباره‌ی ایران منتشر می‌کنند و با چاشنی تفسیر و تحلیل، لحظه‌ای در منفی‌بافی امان نمی‌دهند.
در خانواده‌هایی که از روی ناآگاهی شبکه‌ی اخبار همیشه روشن بوده و بچه‌ها عضو ثابت مهمونی‌ها و دورهمی‌هایی بودند که در آن هر فرد صاحب یک  تحلیل‌ آبکی بوده به طوری که نتیجه‌ی بحث در نهایت به ایجاد یک سرزمین برزخی به نام ایران در ذهن آماده‌یِ پرورش کودک شده است. ذهنیتی که پایه و اساسش را می‌شد با کتاب‌هایی درباره‌ی تاریخ و شاعران و شاهنامه شکل داد.
کتاب‌هایی که اخیرا  در بازار ایران به وفور یافت می‌شود و مخاطبش کودکان ایرانی هستند، اما متاسفانه در دوران کوتاهی اولیای خانه و مدرسه و در عصر فترت کتب درسی و آموزشی، افسار ایجاد ذهنیت بچه‌های ایرانی را شبکه‌های ایران‌ستیز به دست گرفتند و ذهن بسیاری از کودکان ایرانی را شست و شو دادند. وگرنه چرا با این همه موج مهاجرت روبروییم؟ درحالی که محصل ایرانی در دوران نظام آموزشی گذشته از فرنگ برمی‌گشت با کوله‌باری از تخصص و تجریه و دانش و به عشق وطن برای خدمت مشتاق سکونت در خاک ایران بود.
خط قرمزمان منافع ملی باشد
 جوان و پیر و از هر گروه و دسته که هستیم، یاد نگرفته‌ و آموزش ندیده‌ایم که منافع ملی‌مان خط قرمزمان باشد. باور کنید همین نوروزی یک جا مهمانی دعوت بودیم و تلویزیون‌شان که به نظر می‌آمد شب و روز روشن است روی شبکه‌ی ایران‌اینترنشنال بود.
 مجری با دعوت از چند مثلا کارشناس داشت در نقد تمامیت ارضی ایران حرف می‌زد!
دلم می‌خواست به میزبان نهیب بزنم که شاید به خودش بیاید و کمی غیرتی بشود، رویم نشد. ملاحظه‌ی حرمت مهمان و میزبانی را به جا آوردم.
 آخر این دیگر چه شیوه اش است که حتا راضی به از دست رفتن کشور کهنی چون ایران هم باشی و اسمش را بگذاری مخالفت با وضع موجود! این دیگر روشنفکری نیست بلکه ادا و پزی است که اگر بویی از روشنفکری برده باشد همانا که به قول هدایت از معادل فرانوسوی واژه یعنی انتلکتوئل فقط الف و نونش به ما رسیده و مابقی تلنگش در رفته است.