«آقا امکانش هست گوشیتونو بدین من یه زنگ کوتاه بزنم. ضروریه. گوشیم خاموشه. یک دقیقه بیشتر طول نمیکشه. نه خانم، عجله دارم!» زن سراسیمه میدود به سمت یک مرد دیگر که بر روی موتورسیکلتش لم داده و مشغول بازی با گوشیست. همان خواهش را تکرار میکند و ملتمسانه میگوید که گوشیاش خاموش شده و نمیتواند به راننده سرویس مدرسه دخترش زنگ بزند و بگوید زودتر دنبال دخترش برود. مدیر مدرسه اعلام کرده بیایید بچهها را ببرید. مرد جوان اینها را گوش میدهد و با خونسردی جواب سربالا میدهد: «خدا به سر شاهده همین دو سال پیش با همین حرفا گول خوردم و گوشیمو دزدیدن. شرمنده.» زن دوباره با دستپاچگی میگوید من شماره را میگویم، خودتان تماس بگیرید و این حرفها را به راننده سرویس بگویید. مرد کمی مکث میکند و این بار میگوید که شارژ گوشیاش برای تماس تلفنی خیلی کم است. چیزی که مشخص است بسیاری از وقایعِ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و بهداشتی مثل کرونا موجب از بین رفتن حس جمعی و پررنگ شدن جنبهی فردیت جوامع بشری در کل جهان شده است. این میان در ایران از بین رفتن اقتصاد کشور و کوچکتر شدن سفره مردم نیز تا حدودی به تشدید این وضعیت دامن زده است. شرایط بد اقتصادی موجب افزایش سرقت بوده تا دیگر در جامعه کمتر شاهد پدیدههایی مثل تعاون و ایثار باشیم. وضعیتی که میتوان آن را خودخواهی افراطی دانست. خودخواهیئی که با روحیهی همکاری و تعاون که ضرورت بند شدن سنگ روی سنگِ تمدن و رشد فرهنگ شهرنشینی است، تضاد آشکاری دارد. رواج فرهنگ «به ما چه» و «دنبال دردسر نبودن» «گلیم خودت را از آب بکش و زندگی خودت را بچسب» از رهاوردهای غلبهی همین روحیهی خودخواهی است. اگر پیشتر سوارهها بدون چشمداشت مالی و مسافرکش بودن برای یک پیادهی غریبه توقف میکردند تا در مسیر مشترک او را هم یک جا تک کنند، حالا دیگر کمتر اتفاق میافتد رانندهای برای پیادهی حتا آشنا دل بسوزاند و او را سوار کند. دل هم بسوزاند و پایش روی ترمز بلرزد، سخت اعتماد میکند تا در ادامه پدال گاز را بدون تردید فشار دهد. وجدان را هم راحت میشود آرام کرد: «آخر میدانی شنیدم شاید وقتی کسی که غریب است را سوار کنی، توی کیفش مواد مخدر داشته باشد و توی جاده که پلیس با سگ موادیاب ماشین را متوقف کند، طرف جنسش را زیر صندلی راننده بگذارد.» سابق بر این از بین رفتن سرمایهی حس کمکرسانی و رحم و مروت فقط در کلانشهرها از بین رفته بود و در شهرهای کوچکی مثل سیرجان -که اکثر مردم همدیگر را میشناسند-همچنان وجود داشت اما در سالهای اخیر قضیه برعکس شده. شهرهای کوچک در حال توسعه و تغییر در فرایند دستکاری جمعیتی و فرهنگی به شدت آسیب اجتماعی دیدهاند درحالی که در کلانشهرها حتا در برابر قوانین بد هم مردم بیشتر هوای هم را دارند گرچه همانجاها هم زورگیری و کیفقاپی و سرقت گوشی در کف بوستان و خیابان غوغا میکند. اما از یک سری جنبههای دیگر برای مثال شما در تهران بیشتر از سیرجان حس همشهری بودن و کمک رسانی جمعی را مشاهده میکنید. این را میتوان با یک مقایسهی کوچک مثل تفاوت رفتار رانندگان خودروها و شیوهی رانندگی کلانشهرها با سیرجان به هنگام مشاهدهی عبور یک پسربچهی سهچرخهسوار به همراه پدرش از عرض خیابان ثابت کرد.