دلیل رواج روانشناسیهای زرد متکی بر باورهای خرافی در شهر ما؛
روانرنجوریِ سیرجانیها!
این هفته خبر آمد نیروی انتظامی یک رمال و فالگیر را که کلاه بسیاری از همشهریان را برداشته و پول زیادی به جیب زده بود، بازداشت کرد.
شاید در عصر مدرن استقبال از چنین شیادانی در سیرجان عجیب به نظر بیاید اما حتا در همین عصر هم فضای مجازی پر است از تولید محتواهای مشابه و کاسبی از این طریق!
پیجهای زیادی در اینستاگرام هستند که برای مثال می نویسند: «اگر در زندگی احساس خوشبختی نمیکنی به این دلیل هست که طبق قانون فنگشویی سنگ نمک رو نذاشتی شمال شرقی خونت! اگر برای درمان سرطان و یا هر بیماری دیگری تا الان هزینه زیادی کردی و بی نتیجه بوده من میتوانم از طریق چاکراها و انرژی مثبت طی جلسات مختلف آنها را درمان کنم.»
فردی که چاکراها و انرژی درمانی سوژهی کلاسهای درسش بود ادعا میکرد که از این طریق بیماریهای لاعلاج چند نفر را درمان کرده!
همین صحبتها و کلیپ او بالای هزار نظر دست زده بودند و آفرین و احسنت نوشته بودند.
چرا آدمهایی که این حرفها رو باور میکنند و در موارد زیادی درمان سرطان رو به تعویق میاندازند به راحتی به اطلاعات غیرعلمی اعتقاد پیدا میکنند و حتا با تعصب زیاد به افرادی که اعتقاد نداشته باشند خرده میگیرند و عصبانی میشوند؟
در همین باره به سراغ زهره محمودآبادی دکترای روانشناسی رفتیم که بپرسیم این کلمات از چه زمانی وارد ادبیات افراد شد و بعد از مدت کوتاهی طرفدار زیادی پیدا کرد؟ حتا کلاس و کارگاه و تدریس و ....راجع بهش راه افتاد و شد منبع درآمد خیلیها؟
زهره محمودآبادی میگوید: «برای فهم بهتر کلماتی مثل فنگشویی چاکرا، متافیزیک و قانون جذب که چند سالیست بازار داغی پیدا کردهاند، بهتر است ابتدا سه واژه را معنی کنیم:
علم، غیرعلم و شبه علم!
استفاده از اصطلاحات علمی که در جهت غیرعلمی به کار میرود را شبهعلم میگویند.
غیرعلم مثل اشعار مولانا یا حافظ میشود یا یکسری باورهای مذهبی که هیچگاه ادعای علم و آزمایش علمی نکردند!
و اما علم چیزی اثباتپذیر و تکرارپذیر در هر زمانی، که نتایج یکسانی را دارد.
ما سوء استفاده از اصطلاحات علمی در جهتهای ناعلمی و شیادگونه را در روانشناسی زرد جای میدهیم!
اما سوال بعدی این که چرا اینقدر استقبال همیشه زیاد است و چه اتفاقی میافتد!
برای این مطلب باید موضوعی به نام تحمل ابهام رو شرح بدهیم! چیزی که فروید آن را عامل روانرنجوری مینامد!
مغز انسان پر از سوالاتی هست که هیچ جوابی برایشان پیدا نمیکند و همهی ما از این دست سوالات را در ذهنمان داشتهایم. چرا همیشه کم شانسام؟ چرا هرچی تلاش میکنم نمیشه؟ چرا همسر رویاهام پیدا نمیشه؟ چرا مثل فلانی پولدار نمیشم؟ و...
جواب این سوالات اصلا آسان نیست و شاید جواب درست و منطقی به آنها این باشد:
نمیدانم!بر اساس محیط، خانواده، مذهب، فرهنگ و اتفاقاتی که در طول زندگی میافتد هم بر میزان استفاده از نمیدانم و کنار آمدن با این نادانستن متفاوت میشود! و این پذیرش نمیدانیم همان تحمل ابهام است! نداشتن تحمل ابهام چند ضرر بزرگ دارد:
-1 همیشه مضطرب بودن و گنگ بودن! همیشه توی زندگی دنبال چیزی میدانیم که نمیدانیم چیست و نهایتا از زندگیمان لذت لازم را هم نمیبریم.
در این حالت مرید کسی میشویم که ادعا کند جواب صریحی برای این سوالات دارد! ممکن است جوابهایی که میدهند خیلی غیر منطقی باشد ولی چون ما از ابهام میترسیم و قدرت تحمل ابهام را نداریم، داشتن جواب غلط را به نداشتن جواب ترجیح میدهیم! این تحمل ابهام چند لایه دارد.
لایه اول که خیلی هم سخت است این است که سعی کنیم بگوییم نمیدانیم!
-2 لایه دوم این است که که مسائل پیچیده را ساده در نظر نگیریم. معمولا کسانی که مسایل پیچیده مثل شفا یافتن، پولدار شدن و موفقیت، آرامش و اینطور چیزها را به صورت عجیبی ساده نشان میدهند یک هدف شوم ازین کارشان دارند.
-3 لایه سوم این که با دو مورد قبل بفهمی چه چیزایی را میتوانی و چه کارها و اهدافی را نمیتوانی بهشان برسی و دقیق بفهمی!